بریدههایی از کتاب شازده کوچولو
۴٫۵
(۶۲۵)
روباه گفت: «آدمها این حقیقت را فراموش کردهاند؛ اما تو نباید آن را فراموش کنی. تو تا ابد نسبت به چیزی که اهلیاش کردهای مسئولی
احسون
شازدهکوچولو دوباره سر صحبت را باز کرد که: «آدمها کجان؟ آدم تو کویر یککم احساس تنهایی میکنه».
مار گفت: «بین آدمها هم احساس تنهایی میکنی»
احسون
«خب، تو میتوانی خودت را محاکمه کنی، این سختترین کار دنیاست. محاکمه خودت ازمحاکمه هر بنی بشری مشکلتر است. اگر موفق شوی به درستی دربارهی خودت قضاوت کنی، آنگاه یک عالم به تمام معنا میشوی.»
Zoe
بعد از پنج دقیقه تمرین، شازدهکوچولو از این بازی یکنواخت خسته شد.
پرسید: « چکار باید کرد که کلاه از روی سرت بیفتد»؟
اما مرد خودپسند صدای او را نشنید. آدمهای خودپسند هرگز هیچ صدایی را نمیشنوند، جز صدای تعریف و تمجید.
mana
بعد شازدهکوچولو ادامه داد:
- «پس حتماً بائوبابها را هم میخوره»؟
من برایش توضیح دادم که بائوبابها، بوتههای کوچولو نیستند، بلکه برعکس درختان عظیمالجثهای به بزرگی یک کلیسا هستند و اگر یک گله فیل را با خودش ببرد، نمیتوانند حتی یک درخت بائوباب را هم بخورند. از تصور یک گله فیل خندهاش گرفت و گفت:
- «باید آنها را روی هم چید ». اما توضیح هوشمندانهای به آن اضافه کرد: «پیش از اینکه بزرگ بشوند، کوچک بودهاند».
Hadi
بچهها همیشه باید در برابر بزرگترها از خودشان گذشت نشان بدهند؛
Mahdiye_kh
«علاقه ایجاد کردن»؟
- «درسته! برای من، تو هنوز هیچی نیستی جز یک پسربچه، مثل صدها هزار پسربچهی دیگر و من به تو نیازی ندارم و تو هم به من هیچ احتیاجی نداری. من هم برای تو ، چیزی نیستم جز یک روباه مثل صدها هزار روباه دیگر؛ اما اگر مرا اهلی کنی، آنوقت به همدیگر نیازمند میشویم. آنوقت تو در تمام دنیا برای من منحصربهفرد میشوی و من هم در تمام دنیا برای تو بی همتا میشوم...
شازدهکوچولو گفت: «کمکم دارم متوجه میشوم. یک گل هست که فکر میکنم مرا اهلی کرده باشد».
lover book
بی درنگ به من بنویسید که او برگشته است.
ست
روباه گفت: «آدمها این حقیقت را فراموش کردهاند؛ اما تو نباید آن را فراموش کنی. تو تا ابد نسبت به چیزی که اهلیاش کردهای مسئولی. تو مسئول گلت هستی».
گل نرگس
برای من، تو هنوز هیچی نیستی جز یک پسربچه، مثل صدها هزار پسربچهی دیگر و من به تو نیازی ندارم و تو هم به من هیچ احتیاجی نداری. من هم برای تو ، چیزی نیستم جز یک روباه مثل صدها هزار روباه دیگر؛ اما اگر مرا اهلی کنی، آنوقت به همدیگر نیازمند میشویم. آنوقت تو در تمام دنیا برای من منحصربهفرد میشوی و من هم در تمام دنیا برای تو بی همتا میشوم...
sahar
به فراموشی سپردن یک دوست، همیشه غم انگیز است.
هرکسی نمیتواند یک دوست داشته باشد و اگر من فراموشش کنم، آنوقت ممکن است مثل آدمبزرگها بشوم که به هیچچیز علاقه ندارند، مگر آمار و ارقام.
گل نرگس
اگر به آدمبزرگها بگویی: «یک خانهی آجری قرمز و قشنگ دیدم که پنجرههایش پر از شمعدانی و پشت بامش پر از کبوتر بود»، محال است که هیچ تجسمی دربارهی این خانه در ذهنشان بهوجود بیاید. باید به آنها بگویی: «خانهای دیدم که صدهزار فرانک میارزه». تا با هیجان فریاد بکشند:
«وای چقدر قشنگه»!
گل نرگس
وقتی به آنها میگویی که یک دوست جدید پیدا کردهای، آنها هیچوقت دربارهی چیزهای اساسیاش چیزی نمیپرسند. آنها هرگز از تو نمیپرسند: «صداش چطوره؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست داره؟ آیا پروانه جمع میکنه یا نه»؟ به جای اینها میپرسند: «چند سالشه؟
چند تا برادر داره؟ چند کیلو وزنشه؟ درآمد پدرش چقدره»؟ آنها فکر میکنند که فقط با همین آمار و ارقام، همهچیز را در مورد او میفهمند.
گل نرگس
«اگر کسی عاشق یک گل باشد که توی میلیونها و میلیونها ستاره، فقط یک شاخه از آن باشد، برای شاد شدنش کافی است، فقط نگاهی به ستارهها بیندازد و با خودش بگوید: گل من یکجایی میان این ستارههاست؛ اما اگر گوسفند گل را بخورد، در یک لحظه، همهی ستارگانش خاموشی شده باشند. خوب، تو فکر میکنی که اینها مهم نیست»؟
✠✎༼෴༿⸎⸿aspianhossein༒•̻͒⸎෴༾༽✠
«خدانگهدار و اما رازی را که میخواستم بهت بگم، یک راز بسیار ساده است: فقط با دل میشود همهچیز را به درستی دید؛ چشمها قادر به دیدن ذات انسانها نیستند».
شازدهکوچولو برای اینکه این جمله به یادش بماند، تکرار کرد: «چشمها قادر به دیدن ذات انسانها نیستند».
*نرگس*
«من سیارهای را سراغ دارم که یک آقای سرخ چهره آنجا زندگی میکند. او هرگز گلی را نبوییده. او هرگز به ستارهای نگاه نکرده. او هرگز عاشق کسی نبوده. او هرگز در زندگیاش هیچ کاری نکرده، جز جمع زدن اعداد . تمام روز درست مثل تو، بارها و بارها میگوید: « من من یک آدم مهمم! یک آدم مهم» و همین باعث شده است که از غرور بیخودی به خودش باد کند. اما او یک انسان نیست؛ یک قارچ است».
حـــامـــیـــن
شازدهکوچولو ادامه داد: «چون چشمها قادر به دیدن نیستند، آدمها باید با قلبشان ببینند...».
Sajjad Nikmoradi
شازدهکوچولو بعداً به من گفت: «این یک تکلیف انضباطی است. صبحبهصبح بعد از نظافت خودت، وقت آن میرسد که با همان دقت و توجه، به نظافت سیارهات بپردازی. هر کس باید خودش را موظف بداند که هر جا نهال بائوباب دید، آن را ریشهکن کند،
hosh
«خب، تو میتوانی خودت را محاکمه کنی، این سختترین کار دنیاست. محاکمه خودت ازمحاکمه هر بنی بشری مشکلتر است. اگر موفق شوی به درستی دربارهی خودت قضاوت کنی، آنگاه یک عالم به تمام معنا میشوی.»
کاربر ۸۵۸۰۶۵۵
شازدهکوچولو گفت: «بله اما من میتوانم هر جا که باشم خودم را محاکمه کنم؛ نیازی نیست که حتما در این سیاره زندگی کنم».
شاه گفت: «من دلایل کافی دارم که ثابت میکند جایی توی سیارهی من یک موش پیر زندگی میکند. من شبها صدایش را میشنوم. تو میتوانی این موش پیر را محاکمه
شاهین
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۲۱,۰۰۰۳۰%
تومان