بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۲
(۴۲۷)
امروز موری برای ما تمرین تازهای در نظر گرفته است. از ما میخواهد پشت به هم بایستیم و بعد آنقدر به عقب متمایل شویم که اگر دانشجوی پشت سری ما را نگیرد، به زمین بیفتیم. برای بیشترمان تمرین دشواری است. نمیتوانیم بیش از چند سانتی متر خودمان را به عقب ببریم. و در نهایت قبل از اینکه بیفیتم منصرف میشویم و با شرمندگی میخندیم
Hosein Ald
از موری پرسیدم آیا تا به حال دلش به حال خودش سوخته است؟
جواب داد: «بعضی وقتها. صبحها که تمام بدنم رو حس میکنم، به حال خودم غصه میخورم. انگشتها و دستم و هرچی رو که هنوز برام باقی مونده حرکت میدم و برای آنچه از دست دادم ماتم میگیرم. برای خودم سوگواری میکنم، به خاطر این مرگ آرام و تدریجی. بعد دست برمیدارم.»
- «به همین شکل؟»
- «اگر لازم باشه حسابی گریه میکنم، بعد به تمام چیزها و جنبههای مثبتی که هنوز برایم باقی مونده فکر میکنم. به کسانی که هنوز به دیدنم میان، به خبرهایی که دوست دارم بشنوم و تو، البته اگه سهشنبه باشه. خب ما سهشنبهای هستیم.»
با خنده گفتم: «سهشنبهایها.»
- «میچ، من بیشتر از این به خودم اجازه نمیدم که دلم به حال خودم بسوزه. در حد چند قطره اشک، اون هم فقط صبحها. همین. همین اندازه کافیه.»
Hosein Ald
به ساعتهایمان نگاه میکنیم. چند دانشجو برای آنکه خود را بیتفاوت نشان دهند، از پنجره بیرون را تماشا میکنند. پانزده دقیقه به همین منوال میگذرد، سرانجام موری سکوت را میشکند و میگوید: «الان اینجا چه حادثهای در حال به وقوع پیوستن است؟»
و بعد آرام آرام بحث داغ میشود. بحث، دربارهٔ تأثیر سکوت بر روابط انسانهاست. چرا از سکوت خجالت میکشیم؟ مگر در شلوغی و هیاهو چه چیز راحتی پنهان شده؟
Hosein Ald
«برای اینکه فرهنگ ما به گونهای نیست که در مردم احساس خوشبختی ایجاد کند. فرهنگ ما درسهای غلط به ما میدهد. باید اونقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که اگر این فرهنگ را نمیپسندی ازش حمایت نکنی و خودت فرهنگی جدید بسازی. اغلب مردم این کار رو انجام نمیدهند. اونا به مراتب غمگینتر از من هستند، غمگینتر از من که حتی در این شرایطی به سر میبرم. ممکنه که من در حال مرگ باشم، اما سرشار از مهر و عشق هستم، اطرافم پر از آدمهایی است که به من لطف دارند. چند نفر را سراغ داری که مدعی چنین کاری باشند؟»
Hosein Ald
به خاطر همهٔ اون کارهایی که نکردیم و همهٔ کارهایی که باید میکردیم. تأسف خوردن به اونها بیفایده است، به خصوص که کسی حال و روز منو پیدا کنه. همیشه دلم میخواست بیشتر کار میکردم، دلم میخواست کتابهای بیشتری مینوشتم. در گذشته خودم رو به خاطر این سرزنش میکردم. حالا میبینم که این سرزنش کمکی به من نمیکرد. کاری کن که به آرامش برسی. آشتی کن. با خودت آشتی کن، با همهٔ اطرافیانت آشتی کن.»
کاربر ۱۶۴۶۱۳۸
«کسی رو پیدا کردی که حرف دلت رو باهاش بزنی؟ آیا حاضری بدون هیچ توقعی به جامعهات خدمت کنی؟ آیا با خودت در صلح و آرامش هستی؟ آیا میتونی تا اونجا که میتونی همون کسی باشی که باید باشی؟»
کاربر ۱۶۴۶۱۳۸
فرهنگ ما تا زمانی که به مرگ نزدیک نشوی تو رو به فکر کردن به این مسائل تشویق نمیکنه. ما همگی به شدت درگیر مسائلی مثل شغل، خانواده، پول، پرداخت قسط، ماشین مدل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و غیره هستیم و خودمون رو درگیر هزاران کار کوچک کردهایم. فقط به این دلیل که روزگارمان بگذرد. هیچوقت یاد نگرفتهایم که لحظهای عقب بایستیم، به زندگی نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که واقعا زندگی در همین چیزها خلاصه میشود؟ همین است؟ آیا در این میان چیزی گم نکردهایم؟»
فاطمه
داستان دربارهٔ موج کوچکی در آبهای اقیانوس است. دوران خوشی رو میگذرونه. از باد و از هوای تازه و پاک لذت میبره، تا اینکه چشمش به موجهای دیگه میافته که جلوتر از او به ساحل میکوبند و از بین میروند.
موج میگوید: «آه خدای من، چه وحشتناک. ببین چه سرنوشتی در انتظارمه!»
بعد موج دیگهای از راه میرسه. موج اولی رو میبینه که غمگین به نظر میرسه بهش میگه: «چرا این قدر غمگینی؟»
موج اولی میگوید: «متوجه نیستی، همهٔ ما از بین میریم. همهٔ ما موجها قرار است که نابود بشیم. وحشتناک نیست؟»
موج دومی میگوید: «نه. متوجه نیستی. تو موج نیستی، تو قطرهای از این اقیانوس هستی.»
لبخند میزنم. موری بار دیگر چشمانش را می بندد.
و دوباره تکرار میکند: «قطرهای از اقیانوس، قطرهای از اقیانوس.»
Ramtin
میدونی من از این بیماری چه چیزهایی یاد گرفتم؟»
- «چه چیزهایی؟»
- «مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
موری به آرامی این جمله را تکرار کرد: «محبتشون رو پذیرا باشیم. ما فکر میکنیم که ظرفیت عشق رو نداریم، فکر میکنیم اگر عشق رو به وجودمان راه بدیم، بیش از اندازه احساساتی میشویم، شخص خردمندی به اسم لوین چقدر قشنگ گفته که عشق، تنها کار عقلانی و منطقی است.»
Ramtin
موری گفت: «هر جامعهای مشکلات خودش رو داره. به نظر من راه کنار اومدن با مشکلات، فرار کردن از اونها نیست. باید فرهنگتون رو خودتون بسازید. ببین، بدون توجه به اینکه کجا زندگی میکنیم، بزرگترین اشکال ما انسانها اینه که بینش وسیعی نداریم. نمیبینیم که به کجا میتونیم برسیم. باید به توانمندیهامون توجه کنیم. سعی کنیم به هرچی که میتونیم و استعدادش رو داریم برسیم.»
mahsa
دربارهٔ زندگی معنادار چی بهت گفتم؟ اونو جایی نوشتم، اما میتونم برات توضیح بدم. خودت رو وقف جامعهٔ اطرافت بکن. وقتت را صرف کاری کن که به زندگیت معنا و هدف بده.»
mahsa
«وقتی مردم دربارهٔ بچهدار شدن میپرسند، هیچوقت به اونا نمیگم چه باید بکنند. به جای آن میگویم: هیچ حسی قبل از بچهدار شدن وجود نداره. بله، همینطوره، هیچ چیزی نمیتونه جای اونو بگیره. نمیشه اونو با دوست داشتن یا معشوقه داشتن تجربه کنی. اون تجربهایه که از تو یه آدم مسئول و کامل میسازه. اگر میخواهی عشق ورزیدن رو یاد بگیری، در این صورت باید بچهدار بشی.»
mahsa
«آنچه را میتوانی انجام دهی و آنچه را نمیتوانی انجام دهی همه را بپذیر»؛ «بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، بدون آنکه آن را انکار کنید»؛ «یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید.»
mahsa
«همه میدونند که روزی میمیرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور میکردیم، رفتارمون رو تغییر میدادیم.»
فاطمه
گاه آنچه را میبینی باور نمیکنی. مجبوری آنچه را که احساس میکنی باور کنی و اگر قرار باشد کاری کنی که دیگران به تو اعتماد کنند، باید احساس کنی که تو هم میتوانی به آنها اعتماد کنی، حتی وقتی در تاریکی هستی، حتی وقتی سقوط میکنی.
مهر پاییزی
«مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
مهر پاییزی
«فرهنگ ما آنطور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمیکند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
مهر پاییزی
«خیلیها زندگی بیمعنای دارند. به نظر نیمه خواب میرسند، حتی وقتی کاری را میکنند که به نظرشان مهم است. به این دلیل که آنها دنبال چیزهای اشتباهی هستند. برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.»
smne
«فرهنگ ما آنطور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمیکند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
smne
میپرسم: «حالا چه چیزی برنده میشود؟»
- «چه چیزی برنده میشود؟»
با دندانهای کج و نامنظمش به من لبخندی میزند و میگوید:
«عشق برنده میشود، همیشه عشق برنده است.»
smne
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان