بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۲
(۴۲۷)
باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمیکند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی
reyhan
«آیا تا به حال برایت از کشمکش دو قطب متضاد حرف زدهام؟»
- «کشمکش دو قطب متضاد؟»
- «زندگی مجموعهای از کشمکشهای متضاد است. گاهی وقتها دلت میخواد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام بدی. از چیزی ناراحتی اما میدونی که نباید باشی، یه وقتهایی فقط به فکر منافع خودت هستی، درحالیکه میدونی نباید باشی. کشمکشهای متضاد مثل کشیدن یک استیک میمونه. همهٔ ما جایی در این میان زندگی میکنیم.»
🌻nar🌻
یک معلم در جاودانگی تو اثر میگذارد؛ و هرگز نمیتوانی بگویی که این تاثیر چه وقت پایان میپذیرد.
هنری آدامز
Parva
- «اگه طلاق گرفته بودم، اگه تنها زندگی میکردم یا اگه فرزندی نداشتم، این بیماری بیشتر آزارم میداد. مطمئن نیستم که اونجوری میتونستم تحملش کنم یا نه. بله، البته، دوستان و همکاران به دیدنم میان، اما این فرق میکنه که کسی رو دوست داشته باشی که پیشت بمونه. فرق میکنه که کسی را داشته باشی که همیشه از تو مراقبت کنه. این بخشی از مزیتهای داشتن خانواده است. مسئله تنها عشق نیست. آدمهایی که خانواده دارند، میدونند کسانی رو دارند که از اونا مراقبت کنه. این همون چیزیه که وقتی مادرم مرد ازش محروم شدم. چیزی جای خانواده رو نمیگیره. نه پول، نه شهرت و نه هیچ چیز دیگه.»
shmah
فرهنگ ما تا زمانی که به مرگ نزدیک نشوی تو رو به فکر کردن به این مسائل تشویق نمیکنه. ما همگی به شدت درگیر مسائلی مثل شغل، خانواده، پول، پرداخت قسط، ماشین مدل جدید، تعمیر شوفاژ خراب و غیره هستیم و خودمون رو درگیر هزاران کار کوچک کردهایم. فقط به این دلیل که روزگارمان بگذرد. هیچوقت یاد نگرفتهایم که لحظهای عقب بایستیم، به زندگی نگاه کنیم و از خودمون بپرسیم که واقعا زندگی در همین چیزها خلاصه میشود؟ همین است؟ آیا در این میان چیزی گم نکردهایم؟»
shmah
وقتی مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد میگیری
مهدیه
از درد میترسی، از غم میترسی، از آسیب عشق میترسی. اما اگه در این احساسات غرق بشی، اگه به درون این احساسات شیرجه بزنی، اون موقع است که اونو به طور کامل تجربه میکنی. میفهمی که درد چه معنایی داره. معنی عشق رو میفهمی. میفهمی غم چیه... فقط در این صورته که میتونی بگی: بسیار خب، این احساس رو تجربه کردم. این احساس رو شناختم. حالا میخوام برای لحظاتی از این احساس حالت منقطع پیدا کنم
مهدیه
«پیش از اینکه بمیری، خود و دیگران را ببخش
fateme mirzaeefard
میدونی رضایت واقعی تو چیه؟»
- «تو چیه؟»
-«این که دیگران رو در داشتههات شریک کنی.»
fateme mirzaeefard
«میچ، غیر ممکن است که پیرها غبطهٔ جوانها رو نخورند، اما موضوع اینجاست که خودت رو بشناسی و بدونی که کی هستی. زمان توست که در دوران سی سالگی به سر بری، زمان من هم هست که هفتاد وهشت ساله باشم. باید ببینی که در این لحظه از زندگیات چه چیزی داری که میتونی ازش لذت ببری. نگاه کردن به گذشته رقابتآمیز است و سن و سال موضوعی نیست که سرش رقابت کنی.»
fateme mirzaeefard
به نظر من نوارها، مانند عکسها، و ویدیوها، تلاشی مذبوحانه برای به سرقت بردن چیزی از چمدان مرگ هستند
fateme mirzaeefard
به یاد همهٔ کسانی افتادم که ساعتهای زیادی از اوقات روزشان را با دلسوزی به حال خود میگذرانند. چقدر خوب است که برای دلسوزی به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم، چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به سراغ کارهایی برویم که در پیش رو داریم
fateme mirzaeefard
موری قبول نکرده بود که لباس شیکتری بپوشد و یا برای مصاحبه گریم شود. باورش بر این بود که مرگ چیزی نیست که باعث شرم شود.
fateme mirzaeefard
«وقتی در رختخواب هستی مردهای.»
머히니애
«من میدونم که چطوری میمیرم.»
در سکوت منتظر ماندم تا صحبتش را ادامه دهد.
«من دوست دارم در آرامش بمیرم. آرام و راحت، نه مثل این چند لحظه قبل که دیدی. و اینجاست که انقطاع وارد میشود. در اوج حملهٔ سرفه، مثل حملهای که چند لحظه قبل دیدی، نمیتونم به حالت انقطاع برسم، باید بتونم از وحشت فاصله بگیرم. باید به خودم بگم، این همان لحظهٔ من است. دوست ندارم وحشتزده، دنیا رو ترک کنم. میخوام بدونم چه اتفاقی میافته و بعد قبول کنم، به مکان آرامی برسم و خودم را رها کنم. میفهمی چی میگم؟»
N.A
اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد میگیری.
N.A
همه میدونند که روزی خواهند مرد. اما کسی هنوز به این باور نرسیده.
N.A
«فرهنگ ما آنطور نیست که در مردم حس خوشبختی ایجاد کند. باید به اندازهٔ کافی قوی باشی که اگه تشخیص دادی فرهنگ به وظایفش عمل نمیکند، از آن حمایت نکنی و خودت یک فرهنگ ایجاد کنی.»
N.A
«خب. داستان دربارهٔ موج کوچکی در آبهای اقیانوس است. دوران خوشی رو میگذرونه. از باد و از هوای تازه و پاک لذت میبره، تا اینکه چشمش به موجهای دیگه میافته که جلوتر از او به ساحل میکوبند و از بین میروند.
موج میگوید: «آه خدای من، چه وحشتناک. ببین چه سرنوشتی در انتظارمه!»
بعد موج دیگهای از راه میرسه. موج اولی رو میبینه که غمگین به نظر میرسه بهش میگه: «چرا این قدر غمگینی؟»
موج اولی میگوید: «متوجه نیستی، همهٔ ما از بین میریم. همهٔ ما موجها قرار است که نابود بشیم. وحشتناک نیست؟»
موج دومی میگوید: «نه. متوجه نیستی. تو موج نیستی، تو قطرهای از این اقیانوس هستی.»
لبخند میزنم. موری بار دیگر چشمانش را می بندد.
و دوباره تکرار میکند: «قطرهای از اقیانوس، قطرهای از اقیانوس.»
721
عشق یعنی تو در مورد وضعیت دیگران طوری نگران باشی که انگار وضعیت خودته. قبلا در مورد برادرت چنین حسی داشتی، اما حالا نه و دوست داری دوباره تکرار بشه. میخوای این شرایط برگرده. نمیخوای متوقف بشه. اما این بخشی از انسان بودن است. توقف، شروع، توقف و دوباره شروع کردن.»
721
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان