بریدههایی از کتاب تحمیدیه
۵٫۰
(۱)
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده از کنه ماهیتش
بشر ماورای جلالش نیافت
بصر منتهای جمالش نیافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تختهای بر کنار
عبدالوهاب
خداوندا بدان تشریف عزت
که دادی انبیا و اولیا را
بدان مردان میدان عبادت
که بشکستند شیطان و هوا را
به حق پارسایان کز در خویش
نیندازی من ناپارسا را
مسلمانان ز صدق آمین بگویید
که آمین تقویت باشد دعا را
عبدالوهاب
ثنا و حمد بیپایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
الها قادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا
چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را
عبدالوهاب
از عظمت ماورای فکرت دانا
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بار خدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
سعدی از آنجا که فهماوست سخن گفت
ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا
عبدالوهاب
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
قسمت خود میخورند منعم و درویش
روزی خود میبرند پشه و عنقا
حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخرهٔ صما
جانور از نطفه میکند شکر از نی
برگتر ازچوب خشک و چشمه ز خارا
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانهٔ خرما
از همگان بینیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا
پرتو نور سرادقات جلالش
عبدالوهاب
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بی مثل و شبه و بی همتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
پادشاهیش را نهایت نیست
نه در آید به ذات او تغییر
نه قلم وصف او کند تحریر
زآنکه زاندیشهها برونست او
بری از چند و چه و چونست او
عبدالوهاب
او ز ناچیز چیز کرد تو را
خوار بودی و عزیز کرد تو را
هیچ دل را به کُنه او ره نیست
عقل و جان از کمالش آگه نیست
دل عقل از جلال او خیره
عقل جان با کمال او تیره
عقل اوّل نتیجه از صفتش
راه داده ورا به معرفتش
عبدالوهاب
عجز ما حجّت تمامی اوست
قدرتش نائب اسامی اوست
عبدالوهاب
هر چه جز او هست بقائیش نیست
اوست مقدس که فنائیش نیست
عبدالوهاب
اول او اول بی ابتداست
آخر او آخر بیانتهاست
عبدالوهاب
اول و آخر بوجود و صفات
هست کن و نیست کن کائنات
عبدالوهاب
خرد تا ابد در نیابد تو را
که تاب خرد بر نتابد تو را
کسی را که قهر تو در سرفکند
به پامردی کس نگردد بلند
همه زیر دستیم و فرمان پذیر
توئی یاوری ده توئی دستگیر
عبدالوهاب
نبود آفرینش تو بودی خدای
نباشد همی هم تو باشی به جای
عبدالوهاب
خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدائی تو راست
پناه بلندی و پستی توئی
همه نیستند آنچه هستی توئی
همه آفریدست بالا و پست
توئی آفرینندهٔ هر چه هست
توئی برترین دانشآموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک
چو شد حجتت بر خدائی درست
خرد داد بر تو گدائی نخست
عبدالوهاب
زهر شمعی که جوئی روشنائی
به وحدانیتش یابی گوائی
گه از خاکی چو گل رنگی برآرد
گه از آبی چو ما نقشی نگارد
خرد بخشید تا او را شناسیم
بصارت داد تا هم زو هراسیم
عبدالوهاب
خرد حیران شده از کنه ذاتش
منزه دان ز اجرام و جهاتش
کجا او را به چشم سر توان دید
که چشم جان تواند جان جان دید
ورای لامکانش آشیانست
چه گویم هر چه گویم بیش از آنست
به پای ما چه شاید ره بریدن
بدین مرکب کجا شاید رسیدن
عبدالوهاب
به نام آنکه دارای جهانست
خداوند تن و عقل و روانست
خرد زِ ادراک او حیران بمانده
دل و جان در رهش بی جان بمانده
به هر وصفی که گویم زان فزونست
ز هر شرحی که من دانم برونست
بسی گفتند و میگویند از این حال
ندانم تا که را روشن شد احوال
هزاران سال اگر گویند و پویند
در آخر رخ به خون دیده شویند
عبدالوهاب
همه بندگانیم در بند اوی
خنک آنکه دارد ره پند اوی
عبدالوهاب
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر، نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
عبدالوهاب
حجم
۱۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۵,۲۰۰
تومان