بریدههایی از کتاب تحمیدیه
۵٫۰
(۱)
زبان از یاد تو حیدش زبونست
که از حدّ قیاس ما فزونست
عبدالوهاب
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
عبدالوهاب
حیّی که زندهٔ ابد است که «الْحَی الَّذِی لَا یمُوتُ»، واجبالوجودی که هر چه موجود است از وجود اوست، حکیمی که هر چه آفرید به حکمت جفت آفرید «وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَینِ الذَّکرَ وَالْأُنثَی»، خالقی که شب برود و روز آرد «تُولِجُ اللَّیلَ فِی الْنَّهَارِ» و روز برد و شب آرد «وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ»، واحدی که و «وَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» صمدی که بیهمتاست فردی که او را ولد نیست که «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ»
عبدالوهاب
بصیری که بصر هیچ بصیر او را نتواند یافتن و به کنه او نرسد «لاَّ تُدْرِکهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یدْرِک الأَبْصَارَ»، مقدّری که در مشیهٔ ارحام نقش جنین بندد «هُوَ الَّذِی یصَوِّرُکمْ فِی الأَرْحَامِ کیفَ یشَاء» و در سه تاریکی صورت آفرید «یخْلُقُکمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکمْ خَلْقًا مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ»، قادری که قادر ذات است هر قادر به قدرت چنانکه مجبّره گویند: صانعی که عالک پر انوار و اشجار و جبال و بحار در یک قشر گردکان تواند نهاد. عالمی که اسرار پنهانی بداند به علم «کنْ فَیکونُ»، که «یعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی»، حیّی که زندهٔ ابد است که «الْحَی الَّذِی لَا یمُوتُ»، واجبالوجودی که هر چه موجود است از وجود اوست، حکیمی که هر چه آفرید به حکمت جفت آفرید «وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَینِ الذَّکرَ وَالْأُنثَی»، خالقی که شب برود و روز آرد «تُولِجُ اللَّیلَ فِی الْنَّهَارِ» و روز برد و شب آرد «وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ»، واحدی که و «وَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» صمدی که بیهمتاست فردی که او را ولد نیست که «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ»
عبدالوهاب
«مقدمهٔ کتاب احسنالکبار فی معرفهالأئمه الأطهار»
سپاس و حمد آفریدگاری را که منزه است از کل اشیا، کس بدو نماند و او به کس نماند «لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ». سلطانی که بساط او در اوهام و افهام انس و جان نگنجد «وَلاَ یحِیطُونَ بِشَیءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء» و جای دیگر فرموده «وَلَا یحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا» و نقصان و زوال بر چهرهٔ کبریایی او ننشیند «وَیبْقَی وَجْهُ رَبِّک ذُوالْجَلَالِ وَالْإِکرَامِ».
قهرمان قدرت جلال او بر معین وزیر محتاج نگشت «وَاللَّهُ الْغَنِی وَأَنتُمُ الْفُقَرَاء» ذروهٔ مقدس او بر پر طاوسان عقول بشریّت و ارواح و نفوس ملکیت بدان ارتقاء توانند جست یا مصاعد توانند شد «وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً».
عبدالوهاب
الاهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هرآن دل راکه سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
عبدالوهاب
گرچه باشم ناظر از هر منظری
جز تو در عالم نبینم دیگری
در حریم تو دویی را بار نیست
گفت و گوی اندک و بسیار نیست
عبدالوهاب
ای خاک تو تاج سربلندان!
مجنون تو عقل هوشمندان!
خورشید ز توست روشنی گیر
بیروشنی تو چشمهٔ قیر
در راه تو عقل فکرتاندیش
صد سال اگر قدم نهد پیش
نا آمده از تو رهنمایی
دورست که ره برد به جایی
جز تو همه سرفکندهٔ تو
هر نیست چو هست بندهٔ تو
تسکینده درد بیقراران
مرهم نه داغ دلفگاران
بر سستی پیریام ببخشای!
بر عجز فقیریام ببخشای!
زین برف که بر گلم نشستهست
بس خار که در دلم شکستهست
خواهم که کند به سویت آهنگ
در دامن رحمتت زند چنگ
باشد به چو من شکستهرایی
زین چنگ زدن رسد نوایی
عبدالوهاب
تحمیدیهٔ لیلی و مجنون
ای خاک تو تاج سربلندان!
مجنون تو عقل هوشمندان!
خورشید ز توست روشنی گیر
بیروشنی تو چشمهٔ قیر
در راه تو عقل فکرتاندیش
صد سال اگر قدم نهد پیش
نا آمده از تو رهنمایی
دورست که ره برد به جایی
جز تو همه سرفکندهٔ تو
هر نیست چو هست بندهٔ تو
تسکینده درد بیقراران
مرهم نه داغ دلفگاران
بر سستی پیریام ببخشای!
بر عجز فقیریام ببخشای!
زین برف که بر گلم نشستهست
بس خار که در دلم شکستهست
خواهم که کند به سویت آهنگ
در دامن رحمتت زند چنگ
باشد به چو من شکستهرایی
زین چنگ زدن رسد نوایی
عبدالوهاب
ای کرمت نظم داده کار جهان را
والی اقلیم جسم ساخته جان را
داده شتاب و درنگ از ره حکمت
قدرت تو هیأت زمین و زمان را
عبدالوهاب
حجم
۱۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۵,۲۰۰
تومان