بریدههایی از کتاب دختران مطرود
۴٫۴
(۳۱۰)
وقتی در حال درمان کردن دختران زخمی آیدلوایلد نبود به آنها واحد درسی ناچیزی به نام علوم را درس میداد که بیشتر شامل جدول تناوبی عناصر و پروسهٔ فتوسنتز بود و گاهی با توضیحاتی دربارهٔ باران و برف ترکیب میشد. اینطور فرض شده بود که زنان خانهدار آینده نیاز زیادی به دانستن علوم ندارند.
zohreh
دب برای او نقشهٔ راه بود. اینکه چه کسی باشد و وقتی او مرد، نقشهٔ راه ناپدید و شد و فیونا را سرگردان باقی گذاشت. بیست سال تمام.
zohreh
«من میدونم همه چیز برای تو سختتر از من بوده. برای همین میخواستم تو رو ببینم و برات هدیه آوردم. میخواستم بدونی که من هستم. هر وقت نیاز به کمک داشتی فقط کافیه خبرم کنی.»
zohreh
دب برای او نقشهٔ راه بود. اینکه چه کسی باشد و وقتی او مرد، نقشهٔ راه ناپدید و شد و فیونا را سرگردان باقی گذاشت. بیست سال تمام.
zohreh
سیسی فکر کرد. حس خوبی است. واقعاً خوب. داشتن خانوادهای جز مادرش.
zohreh
فیونا برای اولین بار که عکس را دیده بود نادیدهاش گرفته بود، طوری رویش را برگردانده بود که انگار کسی تصویری ناخواسته از خشونتی وحشیانه یا مرگ دیده باشد. ولی حالا خودش را وادار کرد به آن نگاه کند. به خودش اجازه داد تا هر نوع احساسی به او دست بدهد. تنفر از این دو نفر، خشم از بیعدالتی و یا غم برای دب. هیچ حسی به او دست نداد.
zohreh
این مالکوم حالا تصویر سایهگونهٔ مردی بود که مردم بعد از بیست سال هنوز دربارهاش محترمانه حرف میزدند. مردی که وقتی او تماس میگرفت همه کارشان رها میکردند.
zohreh
مالکوم شریدان هیچ وقت حرفهای معمولی نمیزد. او از آن نوع مردهایی بود که در اولین ملاقات مستقیم در چشمهایت نگاه میکرد و میپرسید: از کاری که میکنی لذت میبری؟ به نظرت راضیکننده است؟
zohreh
مالکوم شریدان هیچ وقت حرفهای معمولی نمیزد. او از آن نوع مردهایی بود که در اولین ملاقات مستقیم در چشمهایت نگاه میکرد و میپرسید: از کاری که میکنی لذت میبری؟ به نظرت راضیکننده است؟ اگر جرأت جواب دادن به او را داشتی، طوری به حرفهایت گوش میکرد که انگار جذابترین چیزی است که تا به حال شنیده است و در آن لحظه واقعاً بود. او رؤیاپردازی فوقالعاده بود، متفکری مصمم و دردسرساز. ولی چیزی که همیشه دربارهٔ پدر فیونا همه را تحت تأثیر قرار میداد این بود که او واقعاً به هر چیزی علاقه نشان میداد.
zohreh
دیدن او در این حالت دردناک بود.
zohreh
«فی، فی به اندازهٔ کافی وقتت رو با پلیس ها گذروندی. پلیسها همهٔ جوابها رو ندارن، دولت هم نداره. مردم کسانی هستند که تو میتونی جوابهات رو از طریقشون پیدا کنی. مثل همون پروندههایی که پیدا کردی. مردم کسانی هستند که خاطرهها و پروندهها رو حفظ میکنن، قدرتی که به راحتی از بین نخواهد رفت.»
zohreh
یک هیپی همیشه یک هیپی میماند.
zohreh
مردم کسانی هستند که تو میتونی جوابهات رو از طریقشون پیدا کنی.
zohreh
وقتی کوچک بود مواقعی که باید با ماشین سفر میکردند، بیرون را تماشا میکرد و به مکانهایی که از کنارشان عبور میکردند فکر میکرد. از خودش میپرسید اگر اینجا، یا آنجا بایستند چه حالی خواهد داشتند. برای او هیچ وقت رفتن از جایی به جای دیگر کافی نبود.
zohreh
سونیا به سستی با خودش فکر کرد، من باید کاری میکردم و دوباره به کتابش خیره شد. من باید بلند میشدم. الان دیگه خیلی دیره.
و بعد ناگهان حس کرد دلش میخواهد گریه کند.
zohreh
نداشتن اخلاق ورزشکاری از نظر خانم پیبادی ریشهٔ مشکلات تمام دختران آیدلوایلد بود.
zohreh
پشت چشمهای بادامی و پوشیده از مژههای بلند کیتی نوعی هوش ناآرام کمین کرده بود که بعضی مواقع به دنبال دردسر میگشت.
zohreh
کتابها چیزی بودند که سونیا تصمیم داشت در نهایت بعد از ترک آنجا با آنها زندگی کند.
zohreh
کتابها برای او این کار را انجام میدادند. آنها راه افکارت میبستند و مطالب خودشان را در سرت جا میدادند و باعث میشدند از افکار خودت رها شوی.
zohreh
سونیا به این حالت او غبطه میخورد. به این تواناییاش که میتوانست ذهنش را ببندد و مطلقاً دربارهٔ چیزی فکر نکند. این نوعی راه فرار از افکار آزاردهنده بود که سونیا هرگز یاد نگرفته بود.
zohreh
حجم
۳۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۵۰,۰۰۰۵۰%
تومان