بریدههایی از کتاب زان تشنگان
نویسنده:مصطفی اصانلوی، سلمان باهنر، مونا تاروردی، مهدی ترابی، زینب توقعهمدانی، دریا چوبین، احمد داوری، روحالله رجایی، محمدعلی سلطانمرادی، مهدی شادمانی، حامد شکیبانیا، مرجان صادقی، رضا صیادی، محمد صمدی، محمد طاهریزاده، فاطمه طهرانی، محمدعلی فارسی، محمدحسین فروغی، مریم گریوانی، مینو لعلروشن، سیداحمد مدقق، محمد ملاعباسی، احسان ناظمبکایی، فاطمه نقوی
انتشارات:نشر اطراف
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۹ رأی
۴٫۳
(۳۹)
مامانی تنها شده است و تنهایی باید از عهدهٔ مردن بربیاید.
razieh.mazari
حاجت گرفتن برایشان بخشی از طبیعت سازوکار جهان است. انگار حقشان را میگیرند.
razieh.mazari
ایمان مثل گرهٔ طناب یک کوهنورد است. در هر صعود ممکن است به اندازهٔ کافی محکم نباشد، باز شود و آدم را به درهٔ کفر پرت کند.
کتاب خوان
ما پسرهایش عطش تجربهٔ مکان را درک نمیکردیم. مثل اینکه به یک عاشق سینما بگویی فیلم دیدن در خانه و روی صفحهٔ تلویزیون با دیدن فیلم روی پردهٔ آیمکس تفاوتی ندارد.
کتاب خوان
امام حسین (ع) عزادار نمیخواهد، پیرو میخواهد.
کتاب خوان
من اگر نیازمند بندهٔ خدا، حتی نیازمند دوستدارانم بودم که حسین نمیشدم
Sayyed Sayyad
شنیدهام حضرت زینب بعد از آن روز گفتهاند «چیزی جز زیبایی ندیدم.» فکر میکنم این زیبایی، بیش از هر چیز، زیبایی آن ادبِ دستنایافتنی است؛ ادبِ پیشبینیناپذیر. ادبی که مثل آن را کسی ندیده، قواعدش از قبل نوشته نشده، خودش یکدفعه وسط صحرا روییده است: تابناک، خونآلود و تکرارناپذیر. در زندگی معمولی ما چه میشود کرد که رنگ و بویی از آن ادب با خود داشته باشد؟
باران
گفت «این نقش و نگارا و کتیبهها، این قصهها و روضهها را آدما میسازن که زشتیا خودشونا نبینن. رو زشتیِ کسی زوم نکون.»
باران
این راز را حالا میدانم که در هنر برای واسطه بودن بین رؤیا و مخاطب باید ناخودآگاه روایت کرد. باید خودت با روایتت همراه و همدل بشوی و به خوابش بروی، بگذاری دستهایت خودشان فوت و فن آموخته را اجرا کنند اما آن وقت این چیزها را نمیدانستم.
باران
«عشق را افسانه کردی یا حسین
عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بیهمتای خویش
همتی مردانه کردی یا حسین
تا قیامت در دل اهل ولا
منزل و کاشانه کردی یا حسین.»
شهید زهره بنیانیان
این جهان پر است از رازهای فاششده و قولهای فراموششده. ارادههای سست شده و استخوانهای سخت شده. متأسفانه هیچ شرکت بیمهگری خسارت رؤیاهای خردشدهٔ ما و نتایج فاجعهبار فهم متغیرمان از جهان را بر عهده نخواهد گرفت. این آشوبی است که جستجوی معنا برای آن تمام تلاشها و ترسهای عمرمان را بیمعنی میکند.
Nazgol Sarlak
حاجی برای لحظهای بغضش را قورت داد و گفت «امشب روضهٔ شب پنجم و ششم رو با هم میخونیم.» کمی فکر کرد و گفت «نه، امشب باید روضهٔ آتیش بخونم.» من به حسین خیره شدم که آن جلو نشسته بود و دعا کردم حاجی روضهٔ مادر نخواند. دعا کردم از عبدالله و قاسم بخواند. دعا کردم نفس حسین بالا بیاید. ولی حاجی کار خودش را کرد «امان بده به نفسهای آخرش آتش / که مانده نام علی بین حنجرش آتش.»
Book lover 19
«چه دشوار است پیمودن به هجرانِ تو منزلها، به یادت آنچنان گِریَم که ماند ناقه در گِلها.»
Book lover 19
بیشترشان در اصلِ حرف با هم شبیه بودند اما هر کدام آنی و لحظهای داشتند. صنعتی و کارخانهای نبودند. شبیه کاسههای سفالی دستساز هر کدام چین و شکنی داشتند. رد دست استادکار رویشان پیدا بود. اصلاً شبیه خود فرش دستباف بودند. شبیه آن لحظهای که بافندهها پشت دار قالی با آوای شخصیشان تار و پودها را میخوانند و در دل هم میتنند تا آرامآرام از دل این درهمتنیدگی طرحی چشمنواز و خیرهکننده بیرون بزند.
fatima_tohidy
باور خرافهای بین مردم شایع بود که از بلندگو صدای شیطان میآید و باد کولر کراهت دارد
tadai
وقتی در خانه نماز میخواند از همان دم روشویی اقامه را یکیدرمیان به جَهر و هَمس میگفت
tadai
سر نخل که بیرون میچرخید آتش به کوچه میریخت. انگار زغال داغ را روی خرمن خشک بریزی. نخل هر جا میرود آتش را هم با خودش میبرد. داستان نخل داستان عجیب و غریبی است. عدهای میگویند کجاوهٔ حضرت زینب (س) است و بعضی دیگر عقیده داشتند بدن پاک امام پس از شهادت بر نخل سوار است. مدل عزاداری ظهر عاشورا در چیذر نشان میدهد که نخل اینجا حامل بدن امام است. جاماندهها از نبرد عاشورا نخل را روی دوش میگیرند و کوچه به کوچه میروند تا به قتلگاه برسند. آنجا بدن امام را میبینند، تشییع میکنند، نماز میخوانند و ظهر را عصر میکنند. این قصه از همینجایش روضه دارد. هیچ کس نمیتواند ببیند نخل را به قتلگاه میبرند و ساکت بماند. جوشیدن از همانجا شروع میشود. خیلیها از همان دم در برای خداحافظی آمدهاند. پیرزن همسایه تکیه داده به دیوار خانهاش و بیصدا اشک میریزد. پیرمرد کنار دسته حرکت میکند. جوانها دنبال نخل راه میروند و زنان بسیاری از پشت پنجرهٔ خانه اشکشان را پاک میکنند.
نازنین
«من غم و مهرِ حسین با شیر از مادر گرفتم / روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم.»
♡F♡
رو زشتیِ کسی زوم نکون.
مهدی
متوجه سن و سالم نبود. خیال میکرد خودش با تمام قابلیتها و خلاقیتها، تکثیر شده توی پسرش و میتواند هر کاری را به او تفویض کند
markar89
حجم
۲۳۵٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۲۳۵٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان