بریدههایی از کتاب بخشنده
۴٫۲
(۳۳)
«بدترین قسمت نگهداری خاطرات، درد نیست. بلکه تنهایی آن است. خاطرات را باید تقسیم کرد.»
به رنگ لیمو :)
«امّا نکته همینجاست... بدون خاطرات هیچچیز مفهومی واقعی ندارد.
b.i
«بدترین قسمت نگهداری خاطرات، درد نیست. بلکه تنهایی آن است. خاطرات را باید تقسیم کرد
yegane
میدانست که تسکین به این شکل، برای اینگونه احساسات وجود ندارد. اینگونه احساسات آنقدر عمیق بودند که به کلام نمیآمدند و فقط احساس میشدند.
b.i
زندگی هرکس مفهوم خودش را دارد.
Hope🤗
امّا، اگر مانده بود... اگر مانده بود، به نوعی دیگر، گرسنگی میکشید. تمام عمر گرسنهٔ احساسات، رنگها و عشق میماند.
b.i
«بدترین قسمت نگهداری خاطرات، درد نیست. بلکه تنهایی آن است. خاطرات را باید تقسیم کرد.»
b.i
بخشنده خاطرات دردها و شادیهای واقعی زندگی را، بهتنهایی، تحمل میکند.
حالا نوبت یوناس است که حقیقت را دریافت کند. بازگشتی وجود ندارد.
(:
«نه، نه، فقط با استفاده از یک قرص، مشکل حل میشود، این درمان بلوغ است.»
b.i
چگونه میتوان یک سورتمه را بدون توضیحی در مورد تپه و یا برف تشریح کرد و چگونه میتوان یک تپه و یا برف را برای کسی توضیح داد که هرگز، ارتفاع، باد و یا آن سرمای جادویی را حس نکرده است؟ و با وجود سالها فراگیری زبان، چه کلمهای قادر به بیان تجربهٔ آفتاب خواهد بود؟
باران ریزوندی
مرد گفت: «چیزهای زیادی وجود دارد. چیزهایی فراتر از ما، چیزهایی در جاهای دیگر، و چیزهایی مربوط به گذشته و قبل از آن و باز هم قبل از آن. وقتی که من برای این شغل انتخاب شدم، تمام آنها را دریافت کردم. و همه را در این اتاق بهتنهایی، بارها و بارها تجربه کردم. به این طریق است که خرد حاصل میشود و آینده شکل میگیرد.» او لحظهای استراحت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «و اینها خیلی ارزشمند هستند.»
یوناس احساس کرد که برای مرد نگران است.
«این مثل...» مرد لحظهای تأمل کرد، بهنظر میرسید که بهدنبال کلمات صحیح میگردد. بالاخره گفت: «درست مثل پایین رفتن از یک سرازیری در میان برف شدید، بر روی یک سورتمه است. اول، فرحبخش است: سرعت، هوشیاری، هوای تازه، ولی بعد، تودهای از برف روی هم انباشته میشود و چون دیوارهای در جلوِ سورتمهران ظاهر میشود و برای ادامهٔ حرکت بایستی بهسختی کوشید و...»
باران ریزوندی
«بدترین قسمت نگهداری خاطرات، درد نیست. بلکه تنهایی آن است. خاطرات را باید تقسیم کرد.»
Fahmiraaa
در واقع برای تمام آنهایی که در جایی دچار احساس غربت و نادانی میشوند، تأسف میخورم
(:
«دقیقاً نمیدانم، آنها به جایی رفتند که خاطرات متعلق به آنجاست، جایی خارج از اینجا...»
باران ریزوندی
«ای کاش هنوز آنها را داشتیم. هم حالا و هم برای آینده.»
مرد پیر خندید: «من هم همینطور فکر میکنم. ولی ما حق انتخاب نداریم.»
«امّا، آقا، شما که قدرت زیادی دارید...»
مرد حرف او را تصحیح کرد و گفت: «"مقام"، من از مقام بالایی برخوردارم، تو هم در آینده به این مقام خواهی رسید، امّا خواهی فهمید که داشتن این مقام مساوی قدرت نیست.
کاربر ۳۳۸۲۷۱۱
«ای کاش هنوز آنها را داشتیم. هم حالا و هم برای آینده.»
مرد پیر خندید: «من هم همینطور فکر میکنم. ولی ما حق انتخاب نداریم.»
«امّا، آقا، شما که قدرت زیادی دارید...»
مرد حرف او را تصحیح کرد و گفت: «"مقام"، من از مقام بالایی برخوردارم، تو هم در آینده به این مقام خواهی رسید، امّا خواهی فهمید که داشتن این مقام مساوی قدرت نیست.
کاربر ۳۳۸۲۷۱۱
«برف رشد محصولات غذایی را دچار مشکل کرده بود و دورههای کشاورزی را محدود میکرد، وضعیت هوا باید کنترل میشد. و بههمین ترتیب وضعیت غیرقابل پیشبینی هوا، حمل و نقل را نیز غیرممکن میساخت. بههمین دلیل بایستی برای حرکت در راستای همگونی، وضعیت هوا تحت کنترل درمیآمد. تپهها نیز مشکلآفرین بودند. آنها سبب کم شدن سرعت حمل کالاها میشدند. کامیونها، اتوبوسها، سرعتشان کم میشد. بنابراین...»
کاربر ۳۳۸۲۷۱۱
«بدترین قسمت نگهداری خاطرات، درد نیست. بلکه تنهایی آن است. خاطرات را باید تقسیم کرد.»
کاربر ۱۳۳۲۱۶۱
بدون خاطرات هیچچیز مفهومی واقعی ندارد.
محسن
«یوناس، یوناس» آنها نام او را با صدای بلند فریاد میزدند و بخشنده آنها را رهبری میکرد.
سپس، آرام آرام، صدای خود را پایین میآوردند، تا آنجایی که دیگر صدایی به گوش نمیرسید و در پایان آن روز طولانی، یوناس برای همیشه از زندگی آنها خارج میشد.
مرتضی بهرامیان
حجم
۱۲۹٫۱ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۲۹٫۱ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۳۷,۵۰۰
۱۸,۷۵۰۵۰%
تومان