بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شرورترین دختر مدرسه؛ جلد اول | صفحه ۲ | طاقچه
۴٫۶
(۷۰)
نورا درِ اتاق شمارهٔ شش را باز کرد و داخل شد. اتاق‌خواب سقفِ بلندی داشت و طویل و جادار بود. پنجره‌های بزرگی هم داشت که همگی رو به باغ‌های مدرسه باز می‌شدند. آفتاب به داخل می‌تابید و اتاق را بسیار دوست‌داشتنی نشان می‌داد. اتاق با پرده‌های آبی به شش قسمت تقسیم می‌شد. والان پرده‌ها تا دیوار عقب کشیده شده بودند و شش تختِ سفید کوچک در میان آن‌ها به چشم می‌خورد که هر کدام با یک لحاف آبی‌رنگ پوشیده شده بود. در کنار هر تخت، یک پاتختی کشودار وجود داشت که روی آن آینه گذاشته بودند. پاتختی‌ها با رنگ آبی و سفید نقاشی شده بودند، دسته‌های چوبی داشتند و بسیار زیبا بودند.
کاربر ۱۲۸
خانم توماس به یکی از دخترها گفت: «ایلین، لطفاً این سه دختر تازه‌وارد را راهنمایی کن.» ایلین که دختر بزرگی با صورتی مهربان و موهای فرفری بود به طرف بلیندا، الیزابت و دختر سومی که هلن نام داشت آمد و آن‌ها را به سمت رخت‌کن برد. گفت: «عجله کنید.» آن‌ها هم عجله کردند و خیلی زود به رختکن بزرگی رسیدند که با کاشی‌های درخشانِ سفیدی پوشیده شده بود. دست‌شویی‌ها یک‌طرف قرار داشتند و آینه‌ها این‌طرف و آن‌طرف آویزان بودند. الیزابت خیلی زود دست‌وصورتش را شست. حس می‌کرد بین این انبوه دختران پُرسروصدا گم شده است. هلن و بلیندا با هم دوست شده بودند و الیزابت آرزو می‌کرد که کاش به جای این‌که آن‌ها این‌قدر با هم حرف بزنند، کلمه‌ای هم با او صحبت کنند.
کاربر ۱۲۸
الیزابت یونیفُرم مخصوص مدرسهٔ وایتلیف را پوشید. لباسش بسیار قشنگ بود و در آن خیلی زیبا به نظر می‌رسید، البته الیزابت در هر لباسی زیبا بود. یونیفُرم مدرسه، یک کت سرمه‌ای با حاشیهٔ طلایی روی یقه و سردستش بود و یک کلاه سرمه‌ای با روبان زرد و آرم مدرسه در جلو آن و جوراب‌های بلند قهوه‌ای و کفش‌های بنددار قهوه‌ای. مادرش با غرور گفت: «خدای من، مثل یک دخترمدرسه‌ای واقعی شده‌ای!» الیزابت لبخند نزد. اخمو و عصبانی ایستاده بود و گفت: «من زیاد در مدرسه نمی‌مانم. آن‌ها خیلی زود مرا پس می‌فرستند!»
کاربر ۱۲۸
«شجاع باش. اگر با مشکلات خیلی عادی روبه‌رو شوی می‌بینی که آن‌قدرها هم سخت نیستند.»
کاربر ۴۸۴۶۸۱۲
خانم بل خندید و گفت: «چه دخترکوچولوی عجیبی. خوشحال باش عزیزم. خیلی زود خواهی دید که چیزهای خوبی این‌جا هست و مطمئنم تمام تلاشت را خواهی کرد و ما به تو افتخار خواهیم کرد.» الیزابت سرخ شد و گفت: «چنین کاری نمی‌کنم. تا جایی که بتوانم بد و شرور و نفرت‌انگیز خواهم بود. من نمی‌خواهم به مدرسه بروم. از مدرسهٔ وایتلیف متنفرم. آن‌قدر بد خواهم بود که هفتهٔ آینده مرا به خانه بفرستید.» دختر کوچک در همان حال که این حرف‌ها را می‌زد، به مدیرها نگاه می‌کرد و انتظار داشت که آن‌ها با عصبانیت از جا دربروند، ولی برعکس هر دوی آن‌ها سرشان را به پشت صندلی تکیه دادند و خندیدند و خندیدند
=o
دختری با چهرهٔ خندان گفت: «من برای عید پاک یک توله‌سگ هدیه گرفتم. گوش کنید. پدرم یک تخم‌مرغ غول‌پیکر مخصوص عید خریده بود و توله‌سگ را در آن گذاشته بود و تخم‌مرغ را با یک روبان قرمز بسته بود. خدایا، وقتی آن را باز کردم چه‌قدر خندیدم.»
=o
بنابراین در میان ناباوری همه، او تبدیل شد به یک دختر عاقل، شیرین‌زبان، باادب و بسیار حرف‌گوش‌کن. ولی این رفتار تأثیری کاملاً متفاوت با پیش‌بینی الیزابت بر مادرش گذاشت و او به جای این‌که بگوید الیزابت را در خانه نگه می‌دارد، چیزهای کاملاً متفاوتی گفت!
Marzieh

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۲۸,۷۵۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد