بریده‌های کتاب شرورترین دختر مدرسه؛ جلد اول
۴٫۶
(۷۰)
جون، تو هم همیشه خیلی ساکت و کم‌رو بودی. هیچ‌وقت چیزی نمی‌خواستی، هیچ‌وقت قدمی جلو نمی‌گذاشتی. برای همین من، هیچ‌وقت نفهمیدم که تو چه‌قدر نسبت به مسائل حساس هستی.
نَعنا🌿
داشتن یک صورت زیبا و یک لبخند قشنگ کافی نیست. باید قلب مهربانی هم داشته باشی
♥︎Book worm♥︎
الیزابت، فقط آدم‌های قوی شهامت این را دارند که وقتی در عقیده‌شان اشتباهی ببینند، به آن اعتراف کنند و تصمیم‌شان را تغییر دهند.
نَعنا🌿
الیزابت به‌زودی دریافت که در وایتلیف بچه‌ها می‌توانند کارهای جالب زیادی انجام دهند. یک‌روزدرمیان می‌توانستند دونفری به دهکده بروند و شیرینی، اسباب‌بازی، کتاب و هر چه لازم داشتند بخرند. هفته‌ای یک‌بار هم اجازه داشتند به سینما بروند و البته باید خودشان پول سینما را می‌دادند. هر روز می‌توانستند اسب‌سواری کنند و این کاری بود که الیزابت عاشقش بود، زیرا اطراف مدرسه پُر بود از تپه‌های متعدد و علفزارهایی که در آن‌ها می‌شد به‌خوبی چهارنعل رفت. الیزابت هم چون سال‌ها بود که خودش یک اسب داشت، خیلی خوب اسب‌سواری می‌کرد.
Reyhane
هلن به او گفت که باهوش است، تعجب کرد و در درون خوشش هم آمد. اما باز هم خودش را گرفت و رفت. او نمی‌خواست از هیچ‌چیزی و هیچ‌کسی در مدرسهٔ وایتلیف خوشش بیاید. الیزابت قدری در گوشه‌وکنار مدرسه چرخید تا آن‌که ساعت هفت زنگِ شام به صدا درآمد. الیزابت که گرسنه بود روانهٔ سالن غذاخوری شد. بچه‌ها دوباره مشغول باز کردن ظرف‌های کیک‌شان بودند و با شوروشوق با یکدیگر صحبت می‌کردند. همه‌چیز جالب به نظر می‌رسید. لیوان‌ها و پارچ‌های بزرگ شیرکاکائو که بخار از آن‌ها بلند می‌شد، روی میز قرار داشت. باز هم برش‌های نان، کره، پنیر و سبزی‌های آب‌پز روی میز گذاشته شده بودند. بچه‌ها نشستند و دلی از عزا درآوردند.
Reyhane
خودت ساختی. من امروز صبح نامه‌ای نداشتم و تو خودت این را می‌دانستی.» «می‌دانم، این فقط یک
Zahra
فقط قوی‌ترین آدم‌ها وقتی متوجه اشتباه‌شان شدند می‌توانند تصمیم‌شان را تغییر دهند. آدم‌های ضعیف بودند که نمی‌توانستند.
سحر
الیزابت از درس لذت می‌برد. هوش خوبی داشت و همه‌چیز را به‌آسانی یاد می‌گرفت. از اسب‌سواری، ورزش، نقاشی، گردش‌ها، کنسرت‌ها، و بیش از همه از درس‌های موسیقی لذت می‌برد. کریکت را دوست داشت و در تنیس هم پیشرفت می‌کرد. اما مرتب باید به خودش یادآوری می‌کرد که نباید از این چیزها لذت ببرد.
منصوره مصطفی زاده
الیزابت دختر زیبایی بود، با چشمان آبیِ خندان و موهای فرفری قهوه‌ای پُررنگ. در تمام زندگیِ خود هر کاری که دلش می‌خواست انجام داده بود. شش معلم سرخانه آمدند و رفتند، ولی هیچ‌کدام نتوانستند او را حرف‌گوش‌کن و خوش‌رفتار بار بیاورند. همهٔ آن‌ها می‌گفتند: «تو می‌توانی یک دخترکوچولوی خوب باشی، ولی فقط به فکر این هستی که به جلد شیطان فُروروی و از این بابت خوشحال و مغرور باشی.»
منصوره مصطفی زاده
اگر با مشکلات خیلی عادی روبه‌رو شوی می‌بینی که آن‌قدرها هم سخت نیستند.»
Book worm

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد