برگۀ تلگراف او رسید. برداشتم و شروع به خواندن کردم. چقدر جالب! فقط یک جمله بود: «پدر و مادر عزیزم سلام، من سلامتم. نگران نباشید.»
S
واقعاً مردم در مناطق جنگی چگونه زندگی میکنند و چقدر راحت با جنگ کنار آمدهاند؟ وقتی آن لحظات را در شهر خود تصویر میکنم، بهیقین چقدر سخت و طاقتفرسا خواهد بود. راستی، جبهه برای جوانان دانشگاه بود؛ دانشگاهی که خود دانشجو استاد شده بود. هریک از بچهها از منطقهای آمده بودند و در کنار هم یک هدف و مقصد را میطلبیدند.
S
خلاصه بعد از ۴۸ساعت، ما به اهواز رسیدیم. حالا میدانم که شهر جنگزده یعنی چه. حالا میدانم آوارهشدن، به روستاها پناهبردن و بهترین زندگی خود را کنارگذاشتن یعنی چه. در اولین ساعت ورود ما به این شهر، میگ عراقی به خانههای مسکونی حمله آورد که چند خانه را نابود و ویران ساخت. تیراندازی بهوسیلۀ توپهای سبک و سنگین بهقدری برای مردم عادی شده است که نهتنها نمیترسند؛ بلکه خیلیها با شجاعت تمام میجنگند و هر روز هزاران نفر برای آموزش از شهر قیام و شهادت، قم، به اهواز میآیند تا در اولین فرصتِ نیازی که داشته باشند، خودشان را به مرزها برسانند و شهرها و روستاها را از اسارت بیگانه نجات دهند.
S