بریدههایی از کتاب بیمار خاموش
۴٫۴
(۱۶۲۷)
اما این روند درمان است. بیمار احساسات غیرقابل پذیرشش را به درمانگرش میگوید و درمانگر همهٔ چیزهایی را که بیمار را ناراحت کرده در درون خود فرو برده و حس میکند. سپس همانها را به آرامی و با روش التیامشان به بیمار برمیگرداند. روت هم همین کار را کرد.
mansore
نخستین باری که درمان را شروع کردم، فهمیدم که گریه کردن کار خیلی سختی است. میترسیدم که با سیلش بروم و غرق شوم. شاید این همان حسی است که تو حالا داری. به همین دلیل برایم مهم است که برایت وقت بگذارم تا احساس امنیت و اعتماد کنی و توی این سیل تنها نمانی. من و تو آب را میترسانیم.»
6456
اما تواناییمان در تحویل گرفتن خودمان مستقیماً به توانایی مادرمان در تحویل گرفتنمان بستگی دارد و اگر هرگز چنین چیزی را از طرف مادر خود تجربه نکرده باشیم، چهطور میتوانیم آن را یاد بگیریم؟ کسی که هیچ وقت نیاموخته خودش را تحویل بگیرد، در زندگی مضطرب میشود. همان احساسی که بیون برایش از عبارت «وحشت گمنام» استفاده میکند. چنین فردی همیشه به دنبال تحویل گرفتنهای بینظیر از سوی منابع خارجی است. مثلاً برای تسکین اضطراب بینهایتش مشروب مینوشد یا به شیوهای دیگر خودش را آرام میکند. من هم به ماری جوآنا اعتیاد پیدا کرده بودم.
6456
دیروز یک پنکهٔ برقی خریدم. آن را پایین تخت و روی جعبهای گذاشتم.
گابریل فوری اعتراض کرد: «صدایش خیلی زیاد است. نمیتوانیم بخوابیم.»
«ما که کلاً نمیتوانیم بخوابیم. دستکم حالا دیگر توی سونا نیستیم.»
با اینکه داشت غر میزد، اما پیش از من خوابش برد. دراز کشیده بودم و به صدای پنکه گوش میدادم. این صدا را دوست داشتم. یک قژقژ نرم. میتوانم چشمهایم را ببندم و در آوایش محو شوم.
6456
او گفت: «درس خواندن به دردم نمیخورد. میدانی؟ میخواهم بروم و اجرایش کنم.»
«چه را؟ هنرپیشگی را؟»
«نه. زندگی را.»
6456
همانطور که وینیکویت گفت، تو نمیتوانی در یک ساختمان در حال اشتعال عملیات درمانی انجام دهی.»
6456
«نه؟ خب صبر فضیلتی است که میتوانی به عنوان یک رواندرمانگر به خوبی در خودت پرورش دهی. میدانی، من وقتی جوان بودم، نمیدانستم که موزیسین شوم یا کشیش و یا دکتر.»
خندید و ادامه داد: «و حالا همهشان هستم.»
6456
من عقیده دارم که همهٔ ما دیوانه هستیم و فقط روش دیوانگیمان با هم فرق دارد.
negin parchami
جنون قتل و جنون خودکشی در لحظه متولد نمیشوند. منشأ آنها به سرزمین پیش از حافظه، دوران کودکی، سوءاستفادهها و بدرفتاریها برمیگردد که در طول سالها قدرت میگیرد و ناگهان منفجر میشود و اغلب هدفی نادرست را نشانه میگیرد.
maryam
دستهایم را رو به بالا میگرفتم، دانهای برف در دستم میافتاد. آنقدر نگاهش میکردم تا روی نوک انگشتم ناپدید شود. احساس لذت و ناراحتی توأم داشتم. حسی که نمیتوانم تعریفش کنم. دامنهٔ لغاتم محدود است و از این رو نمیتوانم آن احساس را با کلمه شرح دهم. گرفتن دانههای برف و ناپدید شدنشان مثل گرفتن شادی بود. مثل حس مالکیتی که راهی به جایی نداشت. به خاطرم میآورد که دنیای خارج از این خانه هم وجود دارد؛ دنیایی با زیبایی غیرقابل تصور و دنیایی وسیع و با عظمت. دنیایی که حالا خارج از دسترسم است. خاطرهٔ آن روز تا سالها بارها به یادم میآمد. انگار بیچارگی برای لحظهای کوتاه در محاصرهٔ آزادی قرار بگیرد و درخشانتر شود. کورسویی در تاریکی.
maryam
هدف از درمان، اصلاح گذشته نیست. بلکه درمان بیمار را قادر میکند تا با گذشتهاش روبهرو شود و آن را برای همیشه کنار بگذارد.
آلیس میلر
نگآرا
هرکاری میکردم که او را داشته باشم.
نگآرا
میخواستم که در او ذوب شوم. میخواستم در سینهاش فرو بروم و ناپدید شوم.
نگآرا
وقتی اعتماد از دست برود، دیگر برنمیگردد.
نگآرا
هیچ کس مثل من حواسش به تو نیست.
نگآرا
ترجیح میدهم که تنها باشم تا گیر آدم نامناسب بیفتم.
نگآرا
هیچ نوزادی نمیتواند از مادرش متنفر باشد، مگر اینکه ابتدا مادر از او متنفر شده باشد.
نگآرا
هیچ فردی شیطان به دنیا نمیآید.
نگآرا
متنفرم از اینکه او را ناراحت ببینم و با چشمان دلخور به من نگاه کند. متنفرم از اینکه باعث دردش شوم.
نگآرا
عشق همهٔ احساسات را در بر میگیرد. مگر نه؟ احساسات خوب و بد را.
نگآرا
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان