بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیمار خاموش | صفحه ۳۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیمار خاموش

بریده‌هایی از کتاب بیمار خاموش

۴٫۴
(۱۶۲۷)
ما از بخش‌های مختلفی ساخته شده‌ایم. از چیزهای خوب و بد. یک ذهن سالم این تعادل نداشتن‌ها را تحمل می‌کند و در یک زمان بخش‌های بد و خوب را با تردستی کنترل می‌کند. بیماری روانی دقیقاً به معنای ناتوانی در این نوع تلفیق است و در نتیجه تماس‌مان را با بخش‌های غیرقابل پذیرش خود از دست می‌دهیم.
کاربر ۸۷۱۷۲۷۲
این روند درمان است. بیمار احساسات غیرقابل پذیرشش را به درمانگرش می‌گوید و درمانگر همهٔ چیزهایی را که بیمار را ناراحت کرده در درون خود فرو برده و حس می‌کند. سپس همان‌ها را به آرامی و با روش التیام‌شان به بیمار برمی‌گرداند.
کاربر ۸۷۱۷۲۷۲
دونالد وینیکوت، روان‌تحلیلگر معروف گفته: «چیزی به اسم کودک وجود ندارد و شخصیت ما در انزوا شکل نمی‌گیرد. بلکه از ارتباط با دیگران حاصل می‌شود. از طریق نیروهای دیده نشده و ازیادرفته‌ای به نام والدین.»
کاربر ۸۷۱۷۲۷۲
تصور کنید که از پدرتان، کسی که زندگی‌تان بیش از هر کسی به او وابسته است، بشنوید که آرزوی مرگ‌تان را داشته باشد. برای یک کودک چه‌قدر ترسناک و آسیب‌زننده است و چه حسی از بی‌ارزشی و درد به او می‌دهد. حس بلعیده شدن، سرکوبی و مدفون شدن. در طول زمان، ارتباط‌تان با منشأ زخم قطع می‌شود و ریشه‌های علّی را از یاد می‌برید. اما یک روز تمام آن عذاب‌ها و خشم‌ها بیرون می‌ریزند و مثل آتش زیر خاکستر باعث می‌شوند که سلاح به دست بگیرید.
غزل
کسی که برای دیدن، چشم و برای شنیدن، گوش دارد، شاید خودش را متقاعد کند که هیچ چیز فناپذیری نمی‌تواند رازی داشته باشد. اگر لبانش خاموشند، با نوک انگشتانش حرف می‌زند و راز نگفته از هر روزنه‌اش سر به بیرون می‌زند. زیگموند فروید، مقدمه‌ای بر روان‌تحلیلگری
pinkviolet
در حین حرف زدن متوجه شدم که فرقی نمی‌کند که جزئیات حرف‌هایم چه‌قدر ناراحت‌کننده باشد. چون هیچ حسی به آن‌ها نداشتم. من از دنیای احساساتم جدا شده بودم. مثل دستی که از مچ قطع شده باشد. دربارهٔ خاطرات دردناک و قصد خودکشی‌ام حرف زدم، اما هیچ حسی نداشتم.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
دریافتم که تنها امیدم برای زندگی درمان شدن روانم است. باید دور می‌شدم. خیلی دور.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
انگیزهٔ واقعی‌ام خودخواهی محض بود. می‌خواستم به خودم کمک کنم. و عقیده داشتم همهٔ افرادی که در مرکز سلامت روانی کار می‌کنند، همین انگیزه را دارند. ما به سمت این حرفه کشیده شده بودیم، چون آسیب دیده بودیم و می‌خواستیم از این درس‌ها برای التیام خودمان بهره ببریم.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
ما به سمت این حرفه کشیده شده بودیم، چون آسیب دیده بودیم و می‌خواستیم از این درس‌ها برای التیام خودمان بهره ببریم.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
نوشتن یک جور آزادسازی است. یک جور تخلیه که می‌توانی با آن خودت را شرح دهی. به نظرم چیزی مثل درمان.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
جنون قتل و جنون خودکشی در لحظه متولد نمی‌شوند. منشأ آن‌ها به سرزمین پیش از حافظه، دوران کودکی، سوءاستفاده‌ها و بدرفتاری‌ها برمی‌گردد که در طول سال‌ها قدرت می‌گیرد و ناگهان منفجر می‌شود و اغلب هدفی نادرست را نشانه می‌گیرد.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
همین‌طور که از تپه بالا می‌رفتم، چشمانم پر از اشک شد. برای مادرم یا خودم و حتی آن فقیر بی‌خانمان گریه نمی‌کردم. برای همه گریه می‌کردم. همه جا پر از درد است و ما فقط چشم‌های‌مان را به روی‌شان می‌بندیم. واقعیت این است که همهٔ ما وحشت‌زده‌ایم و همدیگر را می‌ترسانیم.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
«این لطیفه را شنیده‌ای که چرا نمی‌توانی درمانگر باشی و سیگار هم بکشی؟ چون نشان می‌دهد که هنوز خودت مریضی.»
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
«این لطیفه را شنیده‌ای که چرا نمی‌توانی درمانگر باشی و سیگار هم بکشی؟ چون نشان می‌دهد که هنوز خودت مریضی.»
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
توانایی‌مان در تحویل گرفتن خودمان مستقیماً به توانایی مادرمان در تحویل گرفتن‌مان بستگی دارد و اگر هرگز چنین چیزی را از طرف مادر خود تجربه نکرده باشیم، چه‌طور می‌توانیم آن را یاد بگیریم؟ کسی که هیچ وقت نیاموخته خودش را تحویل بگیرد، در زندگی مضطرب می‌شود. همان احساسی که بیون برایش از عبارت «وحشت گمنام» استفاده می‌کند. چنین فردی همیشه به دنبال تحویل گرفتن‌های بی‌نظیر از سوی منابع خارجی است. مثلاً برای تسکین اضطراب بی‌نهایتش مشروب می‌نوشد یا به شیوه‌ای دیگر خودش را آرام می‌کند. من هم به ماری جوآنا اعتیاد پیدا کرده بودم.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
چه‌قدر کم او را می‌شناختم. آن ایمیل‌ها نشان داد که با یک غریبه زندگی می‌کردم. حالا حقیقت را دیدم. کتی مرا نجات نداد. او نمی‌توانست کسی را نجات دهد. قهرمان نبود که مسحورکننده باشد. فقط یک دختر لعنتی ترسناک بود. یک دروغگوی خیانتکار. فقط از او اسطوره ساخته بودم. تمام امیدها و رویاهای‌مان، دوست داشتنی‌ها و نداشتنی‌ها، طرح‌های‌مان برای آینده، زندگی‌ای که به نظرمان امن و محکم می‌آید، ظرف یک ثانیه مثل خانه‌ای کاغذی در مصاف باد از هم پاشیده می‌شود.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
«انتخاب معشوق خیلی شبیه انتخاب درمانگر است. باید از خودمان بپرسیم که آیا با من صادق است، به انتقادهایم گوش می‌دهد، به من اجازهٔ اشتباه می‌دهد و آیا وعده‌های غیرممکن می‌دهد یا نه؟»
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
«لطفاً این را بدان که آدم‌ها غیرقابل پیش‌بینی هستند و بی‌احساس، سر به هوا و نامهربان می‌شوند. آن‌ها سعی می‌کنند خودشان را مهربان نشان دهند تا در عشق پیروز باشند. این یک داستان قدیمی است. مگر نه تئو؟ داستانی آشنا.»
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
می‌دانی تئو؟ یکی از سخت‌ترین چیزها این است که در بیش‌تر موارد وقتی نیاز به دوست داشته شدن داریم، این اتفاق نمی‌افتد. احساس وحشتناکی است. درد ناشی از دوست نداشته شدن.»
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊
حق با روت بود. عشقی که صداقت نداشته باشد، اسمش عشق نیست. باید به خانه می‌رفتم و با کتی روبه‌رو می‌شدم. باید ترکش می‌کردم.
مُحَ‌ـمَّدجَوٰآد🕊

حجم

۲۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان