همهٔ فکر و ذکرش شب پیش رو و کارهای هر ساعتش و قرارها و مداوا و وعدهٔ غذای بعدی است. هرشب با خودش میگوید که آیا فردا صبح میتواند از بستر برخیزد، صبح نگاهی به هوا میاندازد تا ببیند آیا میتواند به بالکن برود.
پویا پانا
ناامیدی موذیانهای گریبانش را گرفته است.
پویا پانا
از بعدازظهر، گذر زمان عذابآور میشود.
پویا پانا
در سالهای آشناییاش با ف. بارها و بارها به این قضیه فکر کرده است و تصمیمش این بوده که بچهدار نشود. یا شاید هم زندگی این تصمیم را برایش گرفته است؟ با خودش گفته است یا نوشتن یا زن و فرزند؛ یا تنها ماندن یا در پیش گرفتن زندگیای شبیه زندگی پدر و خواهرها.
پویا پانا
همین که منتظر باشی، یعنی امیدت هنوز ناامید نشده است
سپیده اسکندری
فرانتس میگوید، همهاش مشتی کاغذباطله است، آدم باید هرازگاه بار خودش را سبک کند
سپیده اسکندری
تو هم از این که کنارمی راضی هستی، فرانتس؟ روزهای اول است و هیچ پرسشی پرسش نیست.
سپیده اسکندری