وقتی کار آدم ساخته شده است که دیگر نتواند فکر کند
سپیده اسکندری
تو درک نمیکنی، خیلی چیزهاست که تو درک نمیکنی، و با اینحال برایم عزیزی.
سپیده اسکندری
اصلاً خود همین عجیب نیست که خواستهها و آروزهای آدمی تا آخرین لحظات عمر رهایش نمیکنند؟
سپیده اسکندری
اصلاً خود همین عجیب نیست که خواستهها و آروزهای آدمی تا آخرین لحظات عمر رهایش نمیکنند؟
پویا پانا
چند روزی را در ناامیدی میگذراند؛ انگار اول باید بالکل ناامید شود، تا بعد از آن همهچیز ممکن شود.
پویا پانا
تو درک نمیکنی، خیلی چیزهاست که تو درک نمیکنی، و با اینحال برایم عزیزی.
پویا پانا
چرا به فکر زندگی خودتان نیستید؟ جواب روبرت این است که زندگیاش همینجا در این اتاق است، من کنار شما هستم و از لحظهلحظهٔ این زندگی لذت میبرم. قابل درک است؟ دکتر با خود میگوید، برای مدتی مشخص، شاید بله. نگاهی به خودش میاندازد و میبیند زندگی هنوز سرجایش هست، و از آن راضی است، و بلکه بیش از همیشه از آن راضی است و به هر احمقانهترین بهانهای خوشحال میشود.
پویا پانا
همهجا را شکوه فرا گرفته و آدم آمادهٔ افتادن در ورطهٔ گمراهیهای کوچک است.
پویا پانا
این فکر هم هربار برایش تازه و فراتر از درکش است.
پویا پانا
روزها همچنان بهسختی برای فرانتس میگذرند؛ حرفزدن هر روز برایش سختتر میشود و همچنین کتابخواندن. چند روز پیش، رمان جدید ورفل رسیده است و حالا فرانتس هرازگاهی با آهستگی تمام اما بهطور منظم هربار چند صفحه از کتاب را میخواند.
پویا پانا