او مرده بود؛ و مرده یعنی دستنایافتنی، حتی اگر بر سر گورش ایستاده باشی. پیکر مدفون در خاطراتش به او نزدیکتر بود تا جنازهٔ مدفون زیر آن کپهٔ خاک.
نسیم رحیمی
شیوهٔ روایتگری او بهگونهای است که ممکن است خواننده بار دوم یا سومی که آن را میخواند به برداشتی پاک متفاوت با بار اول برسد یا در طول خواندن رمان به برداشتهای دیگرگون یا متضاد برسد. سبک روت گشودگی به برداشتهای ممکن است. اما این ویژگی از کجا ناشی میشود؟ پاسخ را باید در شیوهٔ روایتگری یوزف روت جست. «روت راوی غیرقابلاعتمادی است ـ چنانکه در ادبیات قرن بیستم رایج است ــ و برای مثال چون گوتفرید کلر یا آدالبرت اشتیفتر نیست که دانای کل و پدرانه دست خوانندگان را بگیرد و در دل وقایع راهنماییشان کند
نسیم رحیمی
آنقدر عمر کرده بود که بداند گفتن حقیقت کاری عبث است.
محمد
و هر چه حرفهای پیرمرد آبوتابدارتر و فریادهایش بلندتر، سرجنباندن و تأییدهای فرمانبرانه و از سر عادت پسر کمتر و آهستهتر میشدند و «بله بابا» گفتنهای خشک و چاپلوسانهای که از زمان کودکی بر سر زبانش افتاده بودند آهنگی دیگرگون مییافتند، آهنگی برادرانه و خودمانی. گویی پدر داشت جوانتر میشد و پسر پیرتر.
banafsh