زندگی بیش از آنکه حاصل برنامهریزی و هوشمندی باشد، نتیجهٔ تصادف است. بیش از آنکه مجموعهای از روزها و هفتهها و ماهها و سالها باشد، مسیر منقطعی است از لحظههای بیمنطق و تصادفی.
Ra8.M
آدم فکر میکنه اگه کنار دیگران باشه، دیگه احساس تنهایی نمیکنه، اما برعکسه. واسه اینه که آدم تا قبل از ازدواج، وقتی تو خونهٔ بابا زندگی میکنه، حسابی تنهاست. در حالیکه پدرش هست، مادرش هست، خواهرا و برادراش هستن. واسه فرار از همین تنهایی، ازدواج میکنه. حالا باعشق یا بیعشق. بعدش با اینکه تعداد آدمای دوروبرش کم میشه، تنهاییش هم کمتر میشه. یعنی کم شدن احساس تنهایی، ربطی به عشق نداره، تابعی از تعداد آدمهاست. اما بههرحال بعدِ یه مدت دوباره آدما احساس تنهایی میکنن و بهجای اینکه جدا بشن، تصمیم میگیرن بچهدار شن. یه کار احمقانهٔ دیگه که تنهایی رو کم نمیکنه، زیاد میکنه.
پردیس
وقتی چایی میریختم به این فکر میکردم که تو چرا تنهایی رو خوب میشناسی، با اینکه یه نفر هست که برات چایی بریزه؟ یه نفر که هنوز هم عاشقشی؟ خداوکیلی تو باید تنهایی رو خوب بشناسی یا من که تنها زندگی میکنم؟
اسماعیل سیگارش را خاموش کرد و در ذهنش گفت: زندگی با دیگران، تنهایی رو کم نمیکنه، زیاد میکنه.
هومن کیفش را برداشت و درش را که باز میکرد، گفت: من یه تئوری دربارهٔ احساس تنهایی دارم: تنهایی با تعداد آدمایی که دورهت کردهن، یعنی تو زندگیت دخالت مستقیم دارن، نسبت مستقیم داره. یعنی هر چی تعداد این آدما بیشتر باشه، احساس تنهایی هم بیشتره. جالبه، نه؟
پردیس