بریدههایی از کتاب کتاب
۴٫۵
(۱۹۲)
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغهای دریاییست
fafa
دل بیحوصله صدبار فروریخته بود
زیر این سقف نمیزد اگر آن آه ستون
پاسخی درخور پیچیدگی موی تو نیست
میکشد کار من از فکر تو آخر به جنون
Zahra Nouri
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصلهٔ ما هنوز یک قدم است
Arezuwishi
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمیخواست سر عقل بیاید
یکعمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریهٔ بر خویشتن و خندهٔ دشمن
جانکاهتر، آهیست که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغیست که از من برباید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
soheila
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است
که پشت پردهٔ عالم، هزار زیر و بم است
زیان اگر همهٔ سود آدم از دنیاست
جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه «کاخ» تو را «خاک» میکند ستم است
خبر نداشتن از حال من، بهانهٔ توست
بهانهٔ همهٔ ظالمان شبیه هم است
کسی بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت «من» چون «دروغ» با قسم است
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصلهٔ ما هنوز یک قدم است
soheila
ندارم آرزویی جز «مقام» عشق ورزیدن
یلدا
آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
یلدا
سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا
شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است
سرسرا
این توبه که در لحظه پشیمانم از آن را
دیگر به شکستن چه نیازی که شکستهاست
تردید سزاوار دل عاشق من نیست
ای دوست مکن شک به نمازی که شکستهاست
LAKPOSHT
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصلهٔ جاودانگی باشد
h_bakavoli
دانهٔ سرخ اناریم و نگهداشتهاند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشهٔ ما
mohammad mirzaei
از رستم پیروز همین بس که بپرسند:
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
ناهید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
ناهید
پیشکش ما به چشم یار نیامد
خواستمش جان کنم نثار، نیامد
هرچه پریدند پلکهای تمنا
مژدهٔ پایان انتظار نیامد
جام شرابی که طعم بوسه به لب داشت
پیر شدیم و شبی به کار نیامد
هرچه درخشید ماه و جلوهگری کرد
هیچ پلنگی به کوهسار نیامد
آه! که هر بار یاد عشق تو کردم
در نظرم مرگ ناگوار نیامد
قافلهٔ عمر هست و حوصلهاش نیست
کیست که با زندگی کنار نیامد؟
nimaaa
نظربلند عقابی که آسمان با اوست
چگونه در قفس مرغ خانگی باشد
nimaaa
گر عقل٬ پشت حرف دل «اما» نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت، وسوسه اما نمیگذاشت
اینقدر اگر معطّل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل! بگو به عقل که دشمن هم اینچنین
در خون مرا به حال خودم وانمیگذاشت
ما داغدار بوسهٔ وصلیم چون دو شمع
ایکاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
nimaaa
من پشیمان نیستم، اما نمیدانم هنوز
دل چرا در بازی نیرنگها یکرنگ بود
در دلم آیینهای دارم که میگوید به آه
در جهان سنگدلها کاش میشد سنگ بود
Mim.besharat
بهلولوار فارغ از اندوه روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما
Hodson Jones
سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا
شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است
کسی با چاه راز رنج خود را باز میگوید
چه تسبیحیست این؟! آه است، این آه است، این آه است
نمیخوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست
که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است
شمع
گیرم که شرط عقل بهجز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
°•. MaryaM .•°
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰۵۰%
تومان