بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب | صفحه ۳۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب

بریده‌هایی از کتاب کتاب

نویسنده:فاضل نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۹۳ رأی
۴٫۵
(۱۹۳)
چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟ هیچ‌یک! من چو کبوتر؛ نه رهایم، نه اسیر
yas
یک رود و صد مسیر، همین است زندگی با مرگ خو بگیر! همین است زندگی با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه ای رود سربه‌زیر! همین است زندگی تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار دریاست یا کویر؟ همین است زندگی! بر گِرد خویش پیله‌تنیدن به صد امید این «رنج» دلپذیر همین است زندگی پرواز در حصار فروبستهٔ حیات آزاد یا اسیر، همین است زندگی چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن «لبخند» ناگزیر، همین است زندگی دلخوش به جمع‌کردن یک مشت «آرزو»
سید ایمان امامیان
ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانه‌ای را برد از بنیاد برد
nardoon
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذر از همهٔ سنگریزه‌ها
nardoon
ای عمر! چیستی که به‌هرحال عاقبت جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست
nardoon
اگر از کشتهٔ خود نام و نشان می‌پرسی عاشقی شیوهٔ ما بود و جنون پیشهٔ ما
فی. ا
بااینکه خلق بر سر دل می‌نهند پا شرمندگی نمی‌کشد این فرش نخ‌نما بهلول‌وار فارغ از اندوه روزگار خندیده‌ایم! ما به جهان یا جهان به ما کاری به کار عقل ندارم به قول عشق کشتی‌شکسته را چه نیازی به ناخدا گیرم که شرط عقل به‌جز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟ فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذر از همهٔ سنگریزه‌ها
زهرا زهیر
چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی‌ست
parisa_msi
ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره‌خورده به هم ریشهٔ ما
parisa_msi
اغراق این رقص موج زلف خروشندهٔ تو نیست این سیب سرخ ساختگی، خندهٔ تو نیست ای حسنت از تکلّف آرایه بی‌نیاز اغراق، صنعتی است که زیبندهٔ تو نیست در فکر دلبری ز من بینوا مباش صیدی چنین حقیر، برازندهٔ تو نیست شب‌های مه‌گرفتهٔ مرداب بخت من ای ماه! جای رقص درخشندهٔ تو نیست گمراهی مرا به‌حساب تو می‌نهند این کسر شأن چشم فریبندهٔ تو نیست ای عمر! چیستی که به‌هرحال عاقبت جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست
احمد زرگانی
غزال می‌خرامد غزلی تازه در اندیشهٔ ما شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشهٔ ما دانهٔ سرخ اناریم و نگه‌داشته‌اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشهٔ ما اگر از کشتهٔ خود نام و نشان می‌پرسی عاشقی شیوهٔ ما بود و جنون پیشهٔ ما سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود حک نمی‌کرد اگر نام تو را تیشهٔ ما ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره‌خورده به هم ریشهٔ ما
احمد زرگانی
تهمینه یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی! زیر لب از آن کینهٔ دیرینه چه گفتی؟ این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست! اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟ دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟ از بوسهٔ گلگون تو خون می‌چکد ای تیر! جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟ از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
احمد زرگانی
چشم ظاهربین گر نمی‌آمیخت با ظاهرپرستی دین ما سایهٔ نفرین نمی‌افتاد بر آمین ما در تقلّای عبادت غافل از مقصد شدیم از سفر واداشت ما را توشهٔ سنگین ما عشق را گفتم چرا بر من نبستی راه؟ گفت راه بر گمراه بستن نیست در آیین ما بی تو چون بیمار، زیر دست عقل افتاده‌ایم این طبیب ای کاش برمی‌خاست از بالین ما ای که گفتی دوستانم رشک بر من می‌برند دشمنان هم چون تو ناچارند از تحسین ما
احمد زرگانی
تاراجگر قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانه‌ای را برد از بنیاد برد عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد برد شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر هرچه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
احمد زرگانی
مترادف ما هر دو یکدلیم، ولی این وفاق نیست از احتیاج بگذر اگر اشتیاق نیست ما خسته‌ایم و تشنه، ولی دست و پا زدن راه نجات یافتن از باتلاق نیست آیینه‌ایم و غیر حقیقت نگفته‌ایم در ما به‌قدر یک سر سوزن نفاق نیست هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن جایی که عشق نیست؛ «جدایی»، «فراق» نیست هرروز بیشتر به تو دلبسته می‌شویم عشق از شناخت می‌گذرد اتفاق نیست دنیا هزار پنجره بر ما گشود و بست اما دریغ، آینه‌ای در اتاق نیست
احمد زرگانی
جاودانگی اگرچه شرم من از شاعرانگی باشد مخواه روزی من بی‌ترانگی باشد نظربلند عقابی که آسمان با اوست چگونه در قفس مرغ خانگی باشد عجیب نیست اگر سر به صخره می‌کوبم که موج را عطش بی‌کرانگی باشد مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست چگونه حوصلهٔ جاودانگی باشد به اصل خویش به صد شوق بازمی‌گردم اگر قرار تو با من یگانگی باشد.
احمد زرگانی
گمان تناسخ خدا برای چه یک روح با دو جسم سرشت مرا برای جهنم، تو را برای بهشت من و تو هر دو به یک صورت آفریده شدیم یکی در آینه زیبا، یکی در آینه زشت گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت اراده‌ای‌ست به گمراهی و هدایت ما کدام معبد و مسجد؛ کدام دیر و کنشت؟! اگر بناست بمانیم زیر این آوار بگو دگر نگذاریم خشت بر سر خشت
احمد زرگانی
از این شادم که در زندان یادت گرچه محبوسم تو از من چون صدف در سینه مروارید می‌سازی
راحله
به ابرویت قسم وقتی غضب کردی یقین کردم که می‌خواهی مرا با یک نگاه از پا بیندازی
راحله
ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم که در کنار تو در پیرهن نمی‌گنجم
راحله

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰
۵۰%
تومان