بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب

بریده‌هایی از کتاب کتاب

نویسنده:فاضل نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۹۲ رأی
۴٫۵
(۱۹۲)
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت
mah.gh
من که عمری دل برای دوستان سوزانده‌ام حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم
mah.gh
شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است
mah.gh
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
mah.gh
طفل می‌گرید مگر می‌داند این دنیا کجاست؟ عمر چون با های‌های آمد به هق‌هق بگذرد
faezeh
صراط‌المستقیم به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است همان‌قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است قلندرها و درویشان و حق‌گویان و عیّاران! من از راهی خبر دارم که ذکرش قل‌هوالله است ندارم آرزویی جز «مقام» عشق ورزیدن که از دل آخرین حبّی که بیرون می‌شود، جاه است خدایا عشق ما را می‌کشد یا زنده می‌سازد هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و جانکاه است سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است کسی با چاه راز رنج خود را باز می‌گوید چه تسبیحی‌ست این؟! آه است، این آه است، این آه است نمی‌خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیبی نیست به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است
مجنون الرضا
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی! زیر لب از آن کینهٔ دیرینه چه گفتی؟ این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست! اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟ دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟
سعید کاظمی
در فکر دلبری ز من بینوا مباش صیدی چنین حقیر، برازندهٔ تو نیست
شقایق خیری
دنیا هزار پنجره بر ما گشود و بست اما دریغ، آینه‌ای در اتاق نیست
NZ
از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
NZ
ای عمر! چیستی که به‌هرحال عاقبت جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست
Setayesh
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذر از همهٔ سنگریزه‌ها
saayeh
چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجهٔ شیر که شد از صید پشیمان و سر افکند به زیر
nardoon
به سر هوای تو می‌پرورم که مثل حباب اگرچه هیچم، در خویشتن نمی‌گنجم
nardoon
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست
parisa_msi
دانهٔ سرخ اناریم و نگه‌داشته‌اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشهٔ ما
زهرا
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق کشتی‌شکسته را چه نیازی به ناخدا گیرم که شرط عقل به‌جز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
گمنام
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
گمنام
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی
mb
چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن «لبخند» ناگزیر، همین است زندگی دلخوش به جمع‌کردن یک مشت «آرزو» این «شادی» حقیر همین است زندگی با «اشک» سر به خانهٔ دلگیر «غم» زدن گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو از ما به دل مگیر، همین است زندگی
Melika_SA

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰
۵۰%
تومان