بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب

بریده‌هایی از کتاب کتاب

نویسنده:فاضل نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۹۲ رأی
۴٫۵
(۱۹۲)
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست وگرنه فاصلهٔ ما هنوز یک قدم است
kazhal
نه‌تنها غم؛ که لبخند سلامت‌باد مستان هم گواهی می‌دهد دنیای ما دنیای شادی نیست
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
فصل مشترک عشق و عقل،
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
چون برکهٔ یخ‌بسته پر از حسرتم ای ماه!
شیلا در جستجوی خوشبختی
مثل کوهی که سر از آب نیاورد برون دیر برخاستی از خواب خوش ای بخت نگون!
شیلا در جستجوی خوشبختی
ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره‌خورده به هم ریشهٔ ما
شیلا در جستجوی خوشبختی
ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم
Sobhan Naghizadeh
از تو برای کسی اگرچه نگفتم مهر تو را در دلم نگاشته بودم
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
یک رود و صد مسیر، همین است زندگی با مرگ خو بگیر! همین است زندگی با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه ای رود سربه‌زیر! همین است زندگی تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار دریاست یا کویر؟ همین است زندگی! بر گِرد خویش پیله‌تنیدن به صد امید این «رنج» دلپذیر همین است زندگی پرواز در حصار فروبستهٔ حیات آزاد یا اسیر، همین است زندگی
nazanin75
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صدای پر زدن مرغ‌های دریایی‌ست
شهاب
پیشکش ما به چشم یار نیامد خواستمش جان کنم نثار، نیامد هرچه پریدند پلک‌های تمنا مژدهٔ پایان انتظار نیامد
کتابخوان
ما داغدار بوسهٔ وصلیم چون دو شمع ای‌کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت
محمدرضا میرباقری
ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره‌خورده به هم ریشهٔ ما
محمدرضا میرباقری
من که عمری دل برای دوستان سوزانده‌ام حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم گرچه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال بوی گیسوی تو را می‌جویم از پیراهنم عاشقی با گریه سر بر شانهٔ یاری گذاشت از تو می‌پرسم بگو ای عشق! آیا این منم؟
سکوت
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست «عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
دلبر که جان فرسود از او...(:
چو عمر در قفس جان و تن نمی‌گنجم ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم که در کنار تو در پیرهن نمی‌گنجم
آساره
بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود بر تو می‌شد زخم‌ها زد، بر من اما ننگ بود با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟ اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود گرچه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد بر زمین افتادن شمشیر٬ خود نیرنگ بود من پشیمان نیستم، اما نمی‌دانم هنوز دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید به آه در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود
کاربر ۳۲۶۶۳۹۷
زنده‌ام بی‌تو همین‌قدر که دارم نفسی
SARA
رقص موج زلف خروشندهٔ تو
SARA
سایه افکندند بر دنیا سیاهی‌ها اگر با تو خواهم ماند حتی در تباهی‌ها اگر
کاربر۰۰۰۰۰۰

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۳۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۵۵,۰۰۰
۵۰%
تومان