بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تمام نورهایی که نمی‌توانیم ببینیم | صفحه ۲ | طاقچه
۳٫۷
(۵۵)
صدای مرد فرانسوی داخل رادیو را به ذهن می‌آورد: «چشمان‌تان را باز کنید و قبل از آنکه آن‌ها را برای همیشه ببندید، چیزهای دیدنی را با آن‌ها ‌ببینید.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«می‌دانی بزرگ‌ترین درس تاریخ چیست؟ تاریخ چیزیست که برنده‌ها می‌گویند. کسی که پیروز است تاریخ را می‌سازد. ما برای پیروزی خودمان می‌جنگیم. همه همین کار را می‌کنند. باید بدانیم چه‌چیز به صلاح ماست.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
جنگ همیشه سؤال‌های زیادی در پس ذهن پدید می‌آورد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«چشمان‌تان را باز کنید و قبل از آنکه آن‌ها را برای همیشه ببندید، چیزهای دیدنی را با آن‌ها ‌ببینید.»
مریم
گیاهان نور را می‌بلعند؛ درست مثل ما که غذا می‌خوریم. اما گیاهان بعد از آن می‌میرند و از روی شاخه پایین می‌افتند. شاید داخل آب سقوط و شروع به پوسیدن ‌کنند و تبدیل به‌ یک زغال نارس ‌شوند. این زغال نارس برای سال‌ها در اعماق زمین مدفون می‌شود. شاید ماه‌ها یا شاید دهه‌ها و یا اصلاً شاید به‌اندازه‌ی دوران زندگی شما مدفون باشد. بعد از آن، زغال نارس همراه گل‌ولای خشک می‌شود و درست شبیه سنگ می‌شود و بعد از سال‌ها کسی زمین را می‌کند و آن‌ را بیرون می‌آورد و در نهایت به خانه‌های شما می‌رساند و شاید شما خودتان کسی باشید که آن‌ها را به بخاری‌های‌تان می‌رسانید و حالا‌همان نور خورشیدی که‌ یک‌صد میلیون سال پیش به ‌یک گیاه تابیده و با آن مرده بود، امروز در خانه‌های شما در حال تابیدن است...»
مریم
مشکل تو این است که فکر می‌کنی زندگی‌ات به خودت تعلق دارد
armdamani
یا اینکه احساساتش را مثل سنگی کرده است تا از خودش محافظت کند؛ درست مثل ورنر؟
armdamani
به‌نظرم همه دریا را دوست دارند. گاهی حس می‌کنم که خودم ساعت‌هاست به آن خیره شده‌ام و کارهایم را از یاد برده‌ام. دریا آن‌قدر عظیم است که می‌تواند همه‌ی لمس‌شدنی‌ها را در خود جای بدهد.
samira
حالا ورنر مطمئن است که همه‌شان در خطر هستند. صدای یوتا در ذهنش طنین‌ می‌اندازد: «به‌نظرت می‌شود کاری را فقط به این دلیل که دیگران انجامش می‌دهند، انجام دهیم؟»
یوکی
او به‌عنوان یک دانشجوی پزشکی به جزایر بورا بورا سفر کرده است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
جنگ چه بلاهایی که سر مردان خیال‌پرداز نیاورده است؟
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
بهار از راه می‌رسد و تمام رادیوها اعلامیه را می‌خوانند. برلین محاصره می‌شود، گورینگ محاصره می‌شود و صندوقچه‌ی بزرگ نازی‌ها گشوده می‌شود. مردم می‌گویند از صدها اسیر، فقط یک نفر، آن هم لاغر و مبتلا به سوء‌تغذیه‌ باز می‌گردد. با این شرایط با هر لقمه غذایی که به دهان می‌گذارد، دچار عذاب وجدان می‌شود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
زنان جوان زیادی باقی نمانده است. آن‌ها خودشان را با لباس‌های کهنه می‌پوشانند و در انبار چمباتمه می‌زنند. یوتا می‌شنود که مادربزرگ‌ها به نوه‌های‌شان مدفوع می‌مالند و موهای آن‌ها را با چاقو کوتاه می‌کنند تا برای روس‌ها خوشایند نباشند. او می‌شنود که مادرها دخترهای‌شان را غرق می‌کنند. روس‌ها در روزی آفتابی در ماه مه ‌به سراغ آن‌ها می‌آیند. آن‌ها سه نفر هستند و فقط همان یک بار می‌آیند. آن‌ها به دنبال مشروب هستند و به زور وارد شرکت می‌شوند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
همه‌ی ما از یک سلول به‌وجود می‌آییم؛ سلولی کوچک‌تر از ذره‌ی گردوخاک. تقسیم می‌شویم و تکثیر می‌شویم. زیادوکم می‌شویم. ماده از این دست به آن دست می‌شود. اتم‌ها و مولکول‌ها می‌چرخند و پروتئین‌ها به هم متصل می‌شوند. میتوکندری‌ها دستورات را صادر می‌کنند. ما به شکل یک توده‌ی الکترونیکی شروع به‌رشد می‌کنیم. ریه‌ها، قلب و مغز شروع به‌کار می‌کنند و چهل هفته بعد، شش میلیارد سلول در کانال زایمان مادرمان شروع به بیرون آمدن می‌کند و صدای گریه‌ی ما به گوش می‌رسد و دنیا به سمت ما حمله‌ور می‌شود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
خداوند، مثل نوری سفید، مثل نور ماه، با چشمانی باز و خیره به زمین آن بالاست. پلک می‌زند، پلک می‌زند و می‌بیند که شهر به آهستگی به خاکستر تبدیل می‌شود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«جنگی که باعث مرگ پدربزرگت شد، باعث مرگ شانزده میلیون انسان دیگر هم شد. فقط یک‌ونیم میلیون پسر فرانسویِ کوچک‌تر از من، دو میلیون آدم از سمت آلمان. اگر کشته‌شده‌ها بخواهند در صفی از جلوی خانه‌ی ما عبور کنند، یازده روز طول خواهد کشید. کاری که ما می‌کنیم، تغییر مسیر جاده‌ها و پست کردن یک نامه‌ی ساده نیست؛ این اعداد چیزی بیشتر از عدد هستند. می‌توانی درک کنی؟»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
در سرش طنین می‌اندازد: دو چیز وظایف یک دانشمند را برجسته می‌کند. علایق خودش و نیازمندی‌های عصرش؛ و شاید همه‌چیز دلایل خودش را داشته باشد: مرگ پدرش؛
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«مانع‌ها نباید سر راهت باشند، ری نالد! موانع باید راه را نشانت بدهد.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«لاغر و خوش‌اندام باش، مثل یک سگ شکاری. قوی باش، مثل چَرم؛ و ماندگار و سرسخت باش، مثل فولاد کروپ.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«افتادن ننگ نیست، دروغ گفتن رذالت است.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ

حجم

۵۴۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۲۸ صفحه

حجم

۵۴۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۲۸ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۶۶,۵۰۰
۳۰%
تومان