«میدانی بزرگترین درس تاریخ چیست؟ تاریخ چیزیست که برندهها میگویند. کسی که پیروز است تاریخ را میسازد. ما برای پیروزی خودمان میجنگیم. همه همین کار را میکنند. باید بدانیم چهچیز به صلاح ماست.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
جنگ همیشه سؤالهای زیادی در پس ذهن پدید میآورد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«چشمانتان را باز کنید و قبل از آنکه آنها را برای همیشه ببندید، چیزهای دیدنی را با آنها ببینید.»
مریم
گیاهان نور را میبلعند؛ درست مثل ما که غذا میخوریم. اما گیاهان بعد از آن میمیرند و از روی شاخه پایین میافتند. شاید داخل آب سقوط و شروع به پوسیدن کنند و تبدیل به یک زغال نارس شوند. این زغال نارس برای سالها در اعماق زمین مدفون میشود. شاید ماهها یا شاید دههها و یا اصلاً شاید بهاندازهی دوران زندگی شما مدفون باشد. بعد از آن، زغال نارس همراه گلولای خشک میشود و درست شبیه سنگ میشود و بعد از سالها کسی زمین را میکند و آن را بیرون میآورد و در نهایت به خانههای شما میرساند و شاید شما خودتان کسی باشید که آنها را به بخاریهایتان میرسانید و حالاهمان نور خورشیدی که یکصد میلیون سال پیش به یک گیاه تابیده و با آن مرده بود، امروز در خانههای شما در حال تابیدن است...»
مریم
مشکل تو این است که فکر میکنی زندگیات به خودت تعلق دارد
armdamani
یا اینکه احساساتش را مثل سنگی کرده است تا از خودش محافظت کند؛ درست مثل ورنر؟
armdamani
بهنظرم همه دریا را دوست دارند. گاهی حس میکنم که خودم ساعتهاست به آن خیره شدهام و کارهایم را از یاد بردهام. دریا آنقدر عظیم است که میتواند همهی لمسشدنیها را در خود جای بدهد.
samira
حالا ورنر مطمئن است که همهشان در خطر هستند. صدای یوتا در ذهنش طنین میاندازد: «بهنظرت میشود کاری را فقط به این دلیل که دیگران انجامش میدهند، انجام دهیم؟»
یوکی
هر لحظه، یک نفر با خاطرهای از جنگ از این دنیا میرود و دوباره از سر نو، در چمنها و گلها ظهور میکند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
او بهعنوان یک دانشجوی پزشکی به جزایر بورا بورا سفر کرده است.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ