پیراهنم
فقط با معجزهی
انگشتان تو
دهان باز میکند
سیّد جواد
قطارها مسافر میبرند
کلاغها خبر
تو با قطارها رفتی
لعنت به همهی کلاغها
باران
برای یکبار هم که شده
از ته قلبت
بگو دوستت دارم
تفنگی که دقیق نشانه نرود
میتواند عمری
یک نفر را عذاب دهد
plato
حیاط
پرشده از عطر میوهها
پیراهنت
رویبندرخت
چکه میکند؟
سیّد جواد
حرفهایت شیرینند
آنقدر که
مورچهها
راه خانهی ما را
پیداکردهاند!
سیّد جواد
تو
تابلویی زینتی بودی
من
روزنامهای که دور آن پیچید
و زمانه
دستهای مردی ثروتمند!
سیّد جواد
عجیب نیست
درآمدن خرگوش یاکبوتر
ازکلاه یک شعبدهباز
وقتی تو
ازلای موهایت
بهاررا
بیرون میآوری
amid :)
به تو نزدیکم
چون تنی برهنه
به چاقو
چون درختی دستنخورده
به یادگاری
قلبی در من است
که فقط
تو آن را میبینی
سیّد جواد
بیاو
به چنارهای پارک رحم کن
بیچارهها
میوه که نمیدهند
حداقل
قرارهایمان را
ازپایشان
برندار
سیّد جواد
خورشید
روسریاش را
پهن کرده روی میز
گنجشکها
سروصدایی به پا کردهاند که نپرس
ماندهام
چایی اول صبحم را
با شکرخندهات بخورم
خنده لبت!
سیّد جواد