زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
Eli
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از اینکه بفهمیم تموم میشه.»
yasamin
«این مریضی مثل زندان میمونه! میخوام بغلت کنم.»
فنفن میکنم و بهنشانهٔ تأیید سر تکان میدهم.
میگوید: «تجسم کن بغلت کردم، باشه؟» او را میبینم که پلک میزند و در چشمهایش اشک جمع شده.
f.tehrani1990
نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو بهنظر برسند.
Naz_stt
«تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.»
آمـيـنْٖ
«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.»
آمـيـنْٖ
او دارد برای همیشه از زندگیام میرود تا من بتوانم زندگی کنم.
Parinaz
«تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.»
Parinaz
«زندگی همینه ویل. قبل از اینکه بدونیم تموم میشه.»
zohreh
نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو بهنظر برسند.
zohreh
«من از مردهشدن نمیترسم؛ اما خود فرایند مرگ من رو میترسونه. میدونی دیگه، اینکه چه حسی داره.»
zohreh
پو از عشق فرار میکند؛ چون میترسد. از این مسیر میترسد. میترسد که کسی را وارد این چرندیاتی که ما هر روز با آن درگیریم کند. میدانم این ترس چه حسی دارد. اما این ترس مانع آن اتفاق وحشتناک نشد.
zohreh
اگرچه شاید مسخرهترین چیز باشد؛ اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشقشدن نمردهام.
zohreh
اگر میخواهم روزی بتوانم آن کارها را انجام دهم، باید وقت بیشتری بخرم. باید برایشان بجنگم.
zohreh
میخواهم دستم را دراز کنم و پوست نرم بازویش را لمس کنم، جای زخمهایی که مطمئنم روی بدنش هست.
اما هیچوقت نخواهم توانست. فاصلهٔ بین ما هیچوقت از بین نخواهد رفت یا تغییر نخواهد کرد.
تا ابد شش قدم.
zohreh
دکتر حمید گفت من یک مبارزم.
ولی واقعاً دیگر شک دارم که اینطور باشم.
zohreh
او همیشه حاضر بود. هر وقت به او احتیاج داشتم کنارم بود؛ ولی وقتی به من بیش از هر وقت دیگری نیاز داشت من آنجا نبودم.
zohreh
دارم کاری را میکنم که همیشه به خودم میگفتم نخواهم کرد. چیزی را آرزو میکنم که هیچوقت نمیتوانم داشته باشم.
zohreh
«زندهموندن تنها انتخابیه که دارم ویل.»
zohreh
مطمئنم زندهنگهداشتن خودم تنها چیزی است که میتواند والدینم را به ادامهٔ زندگی امیدوار کند.
zohreh