بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنج قدم فاصله | صفحه ۳۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنج قدم فاصله

بریده‌هایی از کتاب پنج قدم فاصله

۴٫۴
(۱۶۳۲)
«فکر می‌کنی این کار جذابه؟» به او می‌خندم. «حتماً فکر می‌کنی کارِ تحسین‌برانگیزیه. تو یه مدت طولانی تو راهرو وایستاده بودی و خیره شده بودی.» چشمانش را می‌چرخاند. معلوم است که حوصله‌اش از من سررفته. «این‌که اتاقت رو برای رابطه به دوستات قرض بدی جذاب نیست.» آهان پس از این بچه‌های مثبت است. «رابطه؟ معلومه که نه. اونا گفتن که می‌خوان یک دورهمیِ کتاب‌خونیِ جنجالی برای حدوداً یه ساعت داشته باشن.» او به من خیره می‌شود. معلوم است که از کنایه‌های من خوشش نیامده. «آها پس قضیه اینه.» دست‌به‌سینه می‌ایستم و ادامه می‌دهم: «تو با رابطه مخالفی!»
♡♡doonya♡♡
انگار که گُر گرفته باشد جواب می‌دهد:‌ «من تو رو زیرنظر نگرفتم. تو بودی که من رو تا این‌جا تعقیب کردی.» منطقی بود؛ اما قطعاً اول او مرا زیر نظر گرفته بود. من تظاهر می‌کنم که غافل‌گیر می‌شوم و به‌نشانهٔ تسلیم دست‌هایم را بالا می‌برم. «می‌خواستم خودم رو معرفی کنم، ولی با این عکس‌العمل...» صحبت مرا قطع می‌کند و می‌گوید: «بذار حدس بزنم. تو خودت رو یه مبارز می‌دونی. قوانین رو زیرپا می‌ذاری، چون باعث می‌شه حس کنی کنترل همه‌چی‌ت رو داری. درست نمی‌گم؟» «اشتباه نمی‌گی.» من عقب می‌روم و به دیوار تکیه می‌دهم.
♡♡doonya♡♡
«زندگی همینه ویل. قبل از این‌که بدونیم تموم می‌شه.»
mahsa
برای من آسان بود که تسلیم شوم. آسان بود که دربرابر درمان‌هایم مقاومت کنم و روی زمانی که دارم تمرکز کنم. تلاش بی‌اندازه‌ام را برای حتی چند لحظه متوقف کنم؛ ولی استلا و پو کاری با من کرده‌اند که به‌دنبال حتی یک ثانیه بیش‌تر باشم، و این مرا بیش از هرچیزی می‌ترساند.
ماه~
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. می‌گه برای این‌که مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.» همین‌طور که حرف می‌زند با روبان سرش بازی می‌کند. «یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو می‌کنیم، درسته؟ هیچ ایده‌ای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اون‌وَرتره.» شانه‌ای بالا می‌اندازد و به من نگاه می‌کند. «شاید مرگ هم همین‌طوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اون‌وَرتر.»
parnian
اگرچه شاید مسخره‌ترین چیز باشد؛ اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق‌شدن نمرده‌ام.
parnian
یک لیست درمی‌آورد تا دوباره چک کند که سبد همهٔ آن‌چه را نیاز دارم در خود دارد یا نه. می‌گویم: «من بدون تو چی‌کار می‌کردم؟» چشمکی می‌زند و می‌گوید: «می‌مردی.»
parnian
«نمی‌خوام ترکت کنم؛ ولی اون‌قدر دوستت دارم که نمی‌تونم باهات بمونم.»
سین.عین
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. می‌گه برای این‌که مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.» همین‌طور که حرف می‌زند با روبان سرش بازی می‌کند. «یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو می‌کنیم، درسته؟ هیچ ایده‌ای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اون‌وَرتره.» شانه‌ای بالا می‌اندازد و به من نگاه می‌کند. «شاید مرگ هم همین‌طوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اون‌وَرتر.» زندگی بعدی فقط یک اینچ آن‌طرف‌تر. اخم می‌کنم و به آن فکر می‌کنم. «خب اگه شروعش مرگه و پایانش هم مرگه، پس شروع واقعی چیه؟»
Firooz
اگر قرار است بمیرم، می‌خواهم قبلش واقعاً زندگی کنم. بعدش می‌میرم.
Atena
به هردوی آن‌ها لبخند بزرگی می‌زنم و عملاً آن‌ها را با خودم به‌سمت در می‌کشانم. گونه‌هایم از این‌همه مثبت‌گراییِ تصنعی به‌درد می‌آید؛ ولی نمی‌خواهم ذوق آن‌ها را کور کنم.
ریحانه
پو اولین دوستی بود که وقتی به بیمارستان آمدم پیدا کردم. او تنها کسی است که مرا می‌فهمد. ما باهم یک دهه با فیبروز کیستیک جنگیدیم؛ باهم اما البته از فاصلهٔ مطمئن. ما نمی‌توانیم بیش‌ازحد به همدیگر نزدیک شویم. برای بیماران فیبروز کیستیک، عفونت به‌خاطر سرایت یک سری باکتری‌های خاص از یکی به دیگری، ریسک خیلی بزرگی است. یک تماس بین دو نفر مبتلا به فیبروز کیستیک می‌تواند منجر به مرگ هردوی آن‌ها شود.
مروارید ابراهیمیان
«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از این‌که بفهمیم تموم می‌شه.»
Mary gholami
تو یه دختر درحال مرگی با عذاب‌وجدان زنده‌موندن.
Narges
سال‌ها با مرگ کنار آمده بودم. همیشه می‌دانستم اتفاق می‌افتد. مرگ همیشه آن مسئلهٔ ناگزیری بود که همهٔ عمرم با آن زندگی کرده‌ام
Harry Sivan
یا من می‌میرم یا آن‌ها و این چرخهٔ مرگ انسان‌ها و سوگواری باقی‌مانده‌ها همچنان ادامه خواهد داشت.
Harry Sivan
من از زندگی‌کردن بدون این‌که واقعاً زندگی کنم خسته شده‌ام. از این‌که آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شده‌ام. چیزهای زیادی نیست که ما بتوانیم داشته باشیم؛ ولی می‌توانیم این‌را داشته باشیم. این را می‌دانم.
Harry Sivan
نمی‌دانستم می‌شود چیزی را آن‌قدر بخواهی که آن‌را بین دست‌ها و پاها و تک‌تک نفس‌هایت حس کنی.
نيکان
می‌رود، ریه‌های سالمی که برفراز سرم قرار دارند، چقدر دورازذهن به‌نظر می‌رسند! سرم را تکان می‌دهم و لبخند می‌زنم و خم می‌شوم تا یک بطری را از سبد داروهایم بردارم. «این یعنی داروهام رو سروقت بگیرم، جلیقهٔ افلووِستم رو بپوشم که مخاط رو درهم بشکنه و...» بطری را جلوی دوربین می‌گیرم «یه عالمه از این مادّهٔ مغذّیِ مایع رو هر شب ازطریق لولهٔ گاسترونومی بگیرم. اگه هر خانومی اون‌جا هست که بخواد روزی هفت هزار کالری بخوره ولی بازهم هیکل آمادهٔ آفتاب‌گرفتن تو کابو رو داشته باشه، من حاضرم جام رو باهاش عوض کنم.»
fatemeh seify
«می‌دونم که تو این درگیری ذهنی رو داری که باید دنیا رو نجات بدی، ولی من رو قاتیِ این کارا نکن.»
نيکان

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۷۰%
تومان