بریدههایی از کتاب پنج قدم فاصله
۴٫۴
(۱۶۳۲)
«سیاست، مذهب، اجتماع. بهنظر من یه کارتون خوب بیشتر از هر کلمهای قدرت بیان داره، منظورم رو میفهمی؟ میتونه فکرها رو تغییر بده.»
Jolan...
«همهٔ عمرم داشتم میمردم.
Jolan...
به جای خالیاش که تا اندکی پیش آنجا بود اخم میکنم و میفهمم دارم کاری را میکنم که همیشه به خودم میگفتم نخواهم کرد. چیزی را آرزو میکنم که هیچوقت نمیتوانم داشته باشم.
Jolan...
پو از عشق فرار میکند؛ چون میترسد. از این مسیر میترسد. میترسد که کسی را وارد این چرندیاتی که ما هر روز با آن درگیریم کند. میدانم این ترس چه حسی دارد. اما این ترس مانع آن اتفاق وحشتناک نشد.
دیگر نمیخواهم این اتفاق بیفتد.
Jolan...
دیگر نمیتوانم بیشتر نگاه کنم. لپتاپم را میبندم و چراغ را خاموش میکنم و در تاریکی دراز میکشم. میتوانم تکتک ضربانهای قلبم را در سینهام احساس کنم، بلند و محکم.
Jolan...
پو از عشق فرار میکند؛ چون میترسد. از این مسیر میترسد. میترسد که کسی را وارد این چرندیاتی که ما هر روز با آن درگیریم کند. میدانم این ترس چه حسی دارد. اما این ترس مانع آن اتفاق وحشتناک نشد.
دیگر نمیخواهم این اتفاق بیفتد.
Jolan...
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام.
Jolan...
نمیدانستم میشود چیزی را آنقدر بخواهی که آنرا بین دستها و پاها و تکتک نفسهایت حس کنی.
Jolan...
دیگر نمیتوانم بیشتر نگاه کنم. لپتاپم را میبندم و چراغ را خاموش میکنم و در تاریکی دراز میکشم. میتوانم تکتک ضربانهای قلبم را در سینهام احساس کنم، بلند و محکم.
Jolan...
تو برای من وقت نداری. من برای تو وقت ندارم. بههمین راحتی.
Jolan...
هیچوقت برای من کامل نمُرده.
Jolan...
میگوید: «اما تنها مُرد ویل.» و این حقیقتی است که نمیتوانم انکارش کنم.
«ولی همهمون تنها میمیریم، مگه نه؟ آدمهایی که عاشقشونیم، نمیتونن باهامون بیان.»
Jolan...
مرا دعوت به مبارزه میکند.
و من هم همیشه به مبارزه جواب مثبت میدهم.
Jolan...
نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو بهنظر برسند.
Jolan...
«امیدوارم زندگیم بیفایده نبوده باشه.»
Jolan...
«بعدش میخوای بری توی یه ساحل استوایی لم بدی و اجازه بدی امواج هرجا که خواستن تو رو ببرن؟ یه کار احمقانه و شاعرانه؟
Jolan...
تنها چیزی که از من میخواسته این بوده که بمانم و بجنگم؛ ولی تنها کاری که من میکردم این بود که آمادهٔ فرار شوم.
Jolan...
سرکش و آزاد بود. همیشه میگفت تا بتونه میخواد آزاد زندگی کنه؛ چون استلا نمیتونست.»
استلا: «واقعاً هم آزاد زندگی کرد تا اینکه همین به کشتنش داد.»
Jolan...
«شاید شماها بخواین زندگیتون رو بهبازی بگیرین؛ ولی من نمیخوام.»
Jolan...
درحالیکه میلرزم، از جا برمیخیزم و خودم را روی تخت میاندازم و مثل توپ کوچکی روی تشک خالی، خودم را جمع میکنم و همانطور که آنجا دراز کشیدهام، اشک از چشمانم مانند سیلْ روان میشود، تنهای تنها.
Jolan...
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان