«ولی همهمون تنها میمیریم، مگه نه؟ آدمهایی که عاشقشونیم، نمیتونن باهامون بیان.»
میرفندقی
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
maria
«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.»
『sachli』
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام.
مریم
«توی فیلمها همیشه میگن اگه عاشق کسی باشی، رهاش میکنی بره.» سرش را تکان میدهد. آب دهانش را قورت میدهد. سعی میکند حرف بزند. «همیشه فکر میکردم این حرف خیلی چرته؛ ولی وقتی دیدم که داشتی عملاً میمردی...»
صدایش کمرنگ میشود و انگشتانم روی شیشهٔ سرد جمع میشوند. میخواهم شیشه را بشکنم؛ اما بهزحمت میتوانم حتی به آن ضربه بزنم. «اون موقع هیچی برام مهم نبود. هیچی. فقط زندگی تو مهم بود.»
او هم دستش را محکمتر فشار میدهد. صدایش میلرزد و ادامه میدهد: «تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.»
سعی میکند ادامه دهد. اشک ازچشمانش سرازیر شده. «نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.» در میان اشکهایش میخندد. سرش را تکان میدهد. «ای خدا اون فیلمهای مزخرف راست میگفتن.»
شهره
غرغرکنان میگوید: «این مریضی مثل زندان میمونه! میخوام بغلت کنم.»
فنفن میکنم و بهنشانهٔ تأیید سر تکان میدهم.
میگوید: «تجسم کن بغلت کردم، باشه؟» او را میبینم که پلک میزند و در چشمهایش اشک جمع شده. «بدون که عاشقتم. حتی بیشتر ازغذا، حتی بیشتر از تیم ملی کلمبیا!»
لبخندی میزنم و سر تکان میدهم. «من هم عاشقتم پو.» ادای بوسکردن درمیآورد بدون اینکه نفسش سمت من بیاید.
fatiw rad
«تنها چیزی که توی دنیا میخوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.»
aseman
«همه توی این دنیا داریم هوای قرضی نفس میکشیم.»
『sachli』
نمیدانستم میشود چیزی را آنقدر بخواهی که آنرا بین دستها و پاها و تکتک نفسهایت حس کنی.
shahrzad
«ولی همهمون تنها میمیریم، مگه نه؟ آدمهایی که عاشقشونیم، نمیتونن باهامون بیان.»
Me