گر صبر کنی به صبر بیشک
دولت به تو آید اندک اندک
دریا که چنین فراخ رویست
پالایش قطرهای جویست
وان کوه بلند کابرناکست
جمع آمده ریزههای خاکست
Aysan
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلیطلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
Aysan
کاینجا به از آن عروس دلبر
هستند بتان روح پرور
یاقوت لبان در بناگوش
هم غالیه پاش و هم قصب پوش
هر یک به قیاس چون نگاری
آراستهتر ز نو بهاری
در پیش صد آشنا که هستی
بیگانه چرا همی پرستی
Aysan
ای درد و غم تو راحت دل
هم مرهم و هم جراحت دل
Aysan
هرجا که روم تو را پرستم
Aysan
بیباده او مباد جامم
بیسکه او مباد نامم
جانم فدی جمال بادش
گر خون خوردم حلال بادش
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غم او مباد روزم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندانکه بود یکی به صد باد
my book
تا چند زمین نهاد بودن
سیلی خود خاک و باد بودن
چون باد دویدن از پی خاک
قاتل کتاب
خورشید که او جهان فروزست
از آه پرآتشم بسوزست
کاربر ۴۹۷۰۲۲۲
آواره من چو گردد آگاه
کاواره شدم من از وطن گاه
دانم که ز راه سوگواری
آید به سلام این عماری
چون بر سر خاک من نشیند
مه جوید لیک خاک بیند
کاربر ۲۴۹۲۱۸۳
ای ناظر نقش آفرینش
بر دار خلل ز راه بینش
Marzy