من با تو به کار جان فروشی
کار تو همه زبان فروشی
من مهر ترا به جان خریده
تو مهر کسی دگر گزیده
miracle
شرط روش آن بود که چون نور
زالایش نیک و بد شوی دور
چون آب ز روی جان نوازی
با جمله رنگها بسازی
ela
گر صد لغت از زبان گشاید
در هر لغتی ترا ستاید
کاربر ۳۲۰۶
گر مرگ رسد چرا هراسم
کان راه بتست میشناسم
این مرگ نه، باغ و بوستانست
کو راه سرای دوستانست
تا چند کنم ز مرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگ من باد
کاربر ۳۲۰۶
ای سرمه کش بلند بینان
در باز کن درون نشینان
کاربر ۳۲۰۶
گر مرگ رسد چرا هراسم
کان راه بتست میشناسم
این مرگ نه، باغ و بوستانست
کو راه سرای دوستانست
تا چند کنم ز مرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگ من باد
گر بنگرم آن چنان که رایست
این مرگ نه مرگ نقل جایست
کاربر ۱۳۲۰۴۹
هر عهد که هست در حیاتست
عهد از پس مرگ بیثباتست
چون عهد تو هست جاودانی
یعنی که به مرگ و زندگانی
چندانکه قرار عهد یابم
از عهد تو روی برنتابم
کاربر ۱۳۲۰۴۹
حلوای پسین و ملح اول
نوباوه
کاربر ۴۷۴۴۸۰۵
چون بر سر خاک من نشیند
مه جوید لیک خاک بیند
بر خاک من آن غریب خاکی
نالد به دریغ و دردناکی
یاراست و عجب عزیز یاراست
از من به بر تو یادگار است
شهریار
چون بر سر خاک من نشیند
مه جوید لیک خاک بیند
بر خاک من آن غریب خاکی
نالد به دریغ و دردناکی
یاراست و عجب عزیز یاراست
از من به بر تو یادگار است
از بهر خدا نکوش داری
در وی نکنی نظر به خواری
آن دل که نیابیش بجوئی
وان قصه که دانیش بگوئی
شهریار