بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نطلبیده؛ جلد اول | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نطلبیده؛ جلد اول

بریده‌هایی از کتاب نطلبیده؛ جلد اول

نویسنده:م. بهارلویی
انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۱۰۲ رأی
۳٫۱
(۱۰۲)
زنها راحت تر از مردها اشتباهشان را می پذیرند.
Yasi
تنها کاری که از دستش برمی آمد کشیدن دو نفس عمیق بود و گرم کردن سر خودش برای گذشتن زمان
Yasi
ــ اوممم... بابا نباید فکر کنه من بی عرضه‌ام!
Yasi
ــ من به دیبا سخت نمیگیرم. دیبا قبل از این که دختر من باشه یه آدمه که حق زندگی داره.
Yasi
رویش را برگرداند، نمی خواست خامی و سادگی‌اش را کسی ببیند
Yasi
دستش آمده بود که تا هیجان خونش بالا می‌رود به تته پته می‌افتد ناجور!
Yasi
ــ درسته، توانا ماهیگیر قهاریه. همیشه ماهی می‌گرفت تا یه زمان شاه ماهی توی تورش بیفته... حالا که شاه ماهی افتاده توی تورم، دیگه چهار کنج زمینو بوسیدم و از دنیای قهرمانی ماهیگیری خداحافظی کردم.
Yasi
ــ ما می‌دونیم اونا که نمیدونن. کلاس بذار!
Yasi
با این که شادی در چشمان مجید هم تلالو انداخته بوداما زیر لبی گفت: ــ هیس آروم، یه جوری رفتار کن انگار یه قرارداد معمولی مثل تمام قراردادای قبلیمون بوده. کلاس کاریمونو فراموش نکن!
Yasi
آیناز کفری از اُرد دادن رضا، به سمت آشپزخانه رفت و همزمان از منیر پرسید: ــ عمه، شما این آقا رضا رو چه طور تحــ ... وقتی نگاه چپ منیر را دید فوری جمله‌اش را اصلاحیه زد: ــ تنها می‌ذارید؟ ای بابا شوهر به این خوبی تو این دوره زمونه کم پیدا می شه، خانمای شوهر دزدم کم نیستن.
Yasi
صدای مجید را شنید که گفت: ــ پاشو موش کوچولو، یا برو پیش پسر داییت بمون، یا بیا سر قابلمه‌ها ور دل خودم! قرار بود من مثل گربه‌ها کمین بذارم برای موش، نه هی برای این گربه و اون گربه چنگ و دندون نشون بدم. د یالاه پاشو... می دونم نمیخوای بری توی ساختمون پیش طلعت خانوم ما، اما حق نداری از جلوی چشمای خودمم دور بشی.
Yasi
دوران بچگی او فقط در تنش میان عظیم و آفرین طی شده بود و حسادتها و رقابتهای زیر پوستی با ژینا! تا به خود آمده بود دیده بود بزرگ شده!
Yasi
اگر جواب طلعت خانم را نمیداد حناق می‌گرفت و می‌مرد. چند تا متلک آب و نان دار تحویل طلعت خانم داد. به ظاهر دلسوزی می‌کرد، اما حرفش سوز داشت.
Yasi
همیشه پدرش اصرار داشت با افرادی بالاتر از خودش نشست و برخاست... سرش را تکان داد و نگاهش بین آن جمع گشت، افراد بالاتر از خود؟! از کجا می‌دانست که اینها از او بالاتر نیستند؟ همین منیر که این طور گرم "شهرزاد خانوم، شهرزاد خانوم" می‌کند، این زن چه قدر می‌تواند صفای باطن داشته باشد که در اولین جلسهٔ دیدار با کسی، تمام محبتش را توی سینی قلبش بگذارد و تعارف بکند؟
Yasi
بیشتر از هزار بار این سوال آقا رضا را جواب داده بود. از پشت سرش حرکت مجید را دید و عصبانیت یادش رفته و خنده‌اش را خورد. مجید پشت سر رضا ابتدا سری تکان داد به معنای "من شرمنده!" و بعد دستی به ته ریشی که به صورت داشت کشید به معنای این که "به خاطر من جوابشو بده تا ولت کنه!"
Yasi
ــ من شرمنده، مادر و برادر من شدن فرشتهٔ عذابت، مظلوم تر از شوهر بی‌زبون من گیر نیاوردن که هی ازش کار می‌کشن! کم پیش می‌آمد توی بحث و ماجرایی، منیر جانب خانواده‌اش را رها کند و طرف رضا را بگیرد. اما رضا آن قدر سرش به دلمشغولی دیگری گرم بود که متوجه این اتفاق نادر هم نشد. زود گفت: ــ هیچ غمت نباشه، بعدا خودم سر فرصت، عمه و برادرتو درستشون می کنم... اما می‌گم آ منیر، عمه طلعت ما چه بده بستونی با این ثریا خانم آش بانو داره که این طور حلوا حلواش می‌کنه؟ والاه از مادر زن ما بعیده که... منیر زود پر چادرش را عقب کشید، انگار زیاده روی کرده بود در جانبداری از او! چشمی دراند و گفت: ــ بعیده؟! چی بعیده؟ خوبه والاه! یه محله ست و یه طلعت خانوم! دست خیرش، مردم شهر رو برداشته و تو هنوز توی صفای دلش شک داری؟!
Yasi
ــ با آژانس که بری، حتی دو قدم راهو، کلاس داره! خدافظ عمو بداخلاقه! مامانی یه کم به پسر نطلبیدهت گل گاوزبون بده و شربت زعفرون، تا اعصابش برگرده سر جاش، من جلوی همکارام آبرو دارم. فعلا بای بای!
Yasi
سر زیر گوش دخترش برد و گفت: ــ یه کم با داداشت حرف بزن تا امشب جلوی مهمونا اخلاق سگیشو نشون نده! امشب براش نقشه‌ها دارم. منیر ذوق زده گفت: ــ آره؟! ــ آره مادر، آره! اما مجید با حرف زدن چه با ماه منیر چه هر کس دیگری روی فرم بیا نبود! آن اخلاق قشنگش را روی کار گذاشته و بدش نمی‌آمد همه را به فیضی برساند. همان اول کاری پرش به پر بردیای بیچاره گیر کرد و وقتی گوشش را پیچاند بقیه حساب کار دستشان آمد که تا یکی دو ساعت دم پرش نباشند تا عصبانیتش فرو کش کند. حداقل شاید وقتی مهمانها سر می رسیدند، می‌شد با این بشر دوپا حرف زد!
Yasi
دیبا حرصی و پر جوش و خروش از دستش به فغان افتاد: ــ فکر کردید من کارگرم که الان میخ و اره دست گرفتم؟ این کارگاه مال همه ست، یه سفرهٔ پهن شده است برای همه! منم کارگر نیستم، اما این جا مال همهٔ ماست و همه باید برای رشدش زحمت... مجید قدمی عقب برداشت و در حینی که پشت به او داشت و به طرف در می رفت گفت: ــ دیالوگات تاثیر گذار بود و قشنگ. شب قبل از خواب درباره ش فکر می کنم. حالا شب خوش!
Yasi
فقط کف به دهان نیاورده وگرنه تا مرز سکته رفته بود.
Yasi

حجم

۴۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۵۹ صفحه

حجم

۴۹۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۵۹ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۷۰%
تومان