بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اوضاع خیلی خراب است | صفحه ۵۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اوضاع خیلی خراب است

بریده‌هایی از کتاب اوضاع خیلی خراب است

۳٫۶
(۴۲۲)
اگر کسی به ما ضربه‌ای بزند و هرگز نتوانیم در پاسخ به او ضربه‌ای بزنیم، درنهایت ذهن عاطفی‌مان به نتیجه‌ای شگفت‌انگیز خواهد رسید: ما سزاوارِ ضربه‌خوردنیم! هرچه باشد، اگر سزاوارِ آن نبودیم، می‌توانستیم مساوات را برقرار کنیم، این‌طور نیست؟ این حقیقت که ما نمی‌توانیم مساوات را برقرار کنیم، به این معناست که قطعاً نوعی پستی در ما، یا نوعی برتریِ ذاتی در کسی‌که به ما ضربه زده، وجود دارد. این هم بخشی از واکنشِ امیدِ ماست، چراکه اگر برقراریِ مساوات غیرممکن به نظر برسد، ذهن عاطفی می‌رود سراغ بهترین گزینهٔ بعدی: تسلیم‌شدن، پذیرفتنِ شکست، پذیرشِ این‌که پست‌تر و بی‌ارزش‌تر هستیم.
ندا
امروزه جذبِ ناامیدها آسان‌تر از گذشته است. تنها چیزی‌که لازم دارید، یک حساب کاربری در شبکه‌های اجتماعی‌ست: شروع کنید به نشر مسائل افراطی و دیوانه‌وار، و بقیهٔ کار را به الگوریتم‌ها بسپارید.
SaNaZ
اکتشافاتِ او آن‌جا از چشم جهان پنهان ماند و خاک خورد.
SaNaZ
داستان‌های گذشته هویت ما را تعریف می‌کنند و داستان‌های آینده امیدمان را.
SaNaZ
بدون ایجاد چشم‌اندازی روشن از آینده‌ای که می‌خواهیم، از ارزش‌هایی که قصد داریم اتخاذ کنیم، از هویت‌هایی که می‌خواهیم رها کنیم یا به دست بیاوریم ـ همواره محکوم به تکرار ناتوانی و رنج‌های گذشته‌ایم.
SaNaZ
«شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت، آن‌هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانیِ بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطهٔ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم. پس از قهوهٔ لعنتی‌تان لذت ببرید!»
ندا
ما به دیگران دروغ می‌گوییم، چون عادت کرده‌ایم به خودمان هم دروغ بگوییم.
SaNaZ
قربانیانِ خشونت معمولاً تیزبین‌ترین ناظرانِ ماهیتِ بشر هستند.
SaNaZ
مشکل این نیست که نمی‌دانیم چطور کاری کنیم که از کسی سیلی نخوریم. مشکل این است که زمانی، احتمالاً خیلی وقت پیش، سیلی‌ای به صورت‌مان خورده و ما به جای این‌که در جوابْ سیلی بزنیم، به این نتیجه رسیده‌ایم که حق‌مان بوده است.
SaNaZ
«شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت، آن‌هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانیِ بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطهٔ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم. پس از قهوهٔ لعنتی‌تان لذت ببرید!»
SaNaZ
همان‌طور که ماهی به آب نیاز دارد، روانِ ما هم برای بقا به امید نیاز دارد. امید سوختِ موتورِ ذهنِ ماست. امید مثل کره برای مربای ماست. البته این‌جور استعاره‌ها زیادی لوث شده‌اند؛ اما به‌هرحال بدون امید، ماشین ذهن‌تان یا خاموش می‌شود یا سوخت به آن نمی‌رسد.
یاسین زراسوند
مردم بیش از این‌که متفاوت باشند، شبیه یکدیگرند. بیش‌تر ما هدف‌های یکسانی در زندگی داریم. اما این تفاوت‌های جزئی، باعث ایجاد احساسات می‌شوند و احساسات هم حسِ اهمیت ایجاد می‌کنند. برای همین است که تفاوت‌هامان را به‌مراتب مهم‌تر از شباهت‌هامان در نظر می‌گیریم، و این تراژدیِ واقعیِ بشریت است، این‌که ما محکومیم بر سر تفاوت‌های جزئی تا ابد با هم بجنگیم.
=o
ذهن‌مان دم‌دست‌ترین وسیله برای ایجاد احساس ارزشمندی در کارهامان است.
یاسین زراسوند
شجاعت امری رایج است. انعطاف‌پذیری هم امری رایج است. اما قهرمانی یک روی فلسفی دارد. قهرمانانْ چرایی بزرگ مطرح می‌کنند، آرمان و اعتقادی خارق‌العاده که در هر شرایطی استوار باقی می‌مانَد.
یاسین زراسوند
به‌هرحال اگر چیزی پراهمیت‌تر یا کم‌اهمیت‌تر از چیزهای دیگر نباشد، پس دلیلی برای انجام هیچ کاری وجود ندارد. اگر دلیلی برای انجام کاری وجود نداشته باشد، پس اصلاً چرا زندگی کنیم؟
=o
ذهن عقلانی چرت‌وپرتی می‌بافد که ذهن عاطفی می‌خواهد آن‌را بشنود. درعوض، ذهن عاطفی قول می‌دهد از جاده خارج نشود و کسی را به کُشتن ندهد.
=o
شما اهمیت می‌دهید و به همین دلیل عاجزانه خود را قانع می‌کنید که چون اهمیت می‌دهید، پس حتماً پشت تمام چیزها دلیلِ کیهانیِ بزرگی نهفته. اهمیت می‌دهید، چون برای اجتناب از حقیقتِ ناخوشایند، برای اجتناب از غیرقابل‌فهم‌بودنِ هستی و برای اجتناب از له‌شدن زیر بار سنگین پوچیِ مادیِ خود نیاز دارید آن اهمیت را حس کنید. شما هم مثل من و مثل همه آن احساسِ خیالیِ مهم‌بودن را به جهان اطراف‌تان منتقل می‌کنید، چراکه این کار به شما امید می‌دهد
HANNAH
اما واقعاً چطور می‌توانید با خیال راحت به کسی بگویید: «روز خوبی داشته باشی.» آن‌هم درحالی‌که می‌دانید تمام افکار و انگیزه‌هاشان از نیازی بی‌پایان برای اجتناب از پوچیِ ذاتیِ هستی نشئت می‌گیرد؟
HANNAH
«شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت، آن‌هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانیِ بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطهٔ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم. پس از قهوهٔ لعنتی‌تان لذت ببرید!»
HANNAH
«همیشه تلاش کردم طوری زندگی کنم که لحظهٔ مرگم به جای ترسْ احساسِ شادی کنم.»
HANNAH

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۳۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان