بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دایی جان ناپلئون | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دایی جان ناپلئون

بریده‌هایی از کتاب دایی جان ناپلئون

۴٫۰
(۷۵۱)
وقتی از او پرسیدیم که اژدها واقعاً وجود دارد یا نه بلافاصله جواب داد: ــ واللّه، بابام‌جان، دروغ چرا؟ تا قبرآآ، یک روز ما خودمان به چشم خودمان اژدها را دیدیم ... داشتیم می‌رفتیم توی راسته غیاث‌آباد قم ... از سر پیچ که رد شدیم یک وقت دیدیم یک اژدها پرید رو در رومان و ایستاد. یک حیوانی، دور از جون، فیمابین پلنگ و گاومیش و گاو و اختاپوس و جغد ... از قاچ دهنش به اندازه سه ذرع آتش درمی‌آمد ... دل را به دریا زدم با بیل همچه زدم تو قاچ دهنش که نفسش بند آمد. یک خرناسی کشید که تمام اهل شهر بیدار شدند ... امّا فایده‌اش چیه بابام‌جان؟ هیچ‌کس نگفت مش‌قاسم دستت درد نکنه ...
Mephisto
خدا انشاءاللّه به حق پنج‌تن، هیچ‌کس را به درد و مرض خاطرخواهی دچار نکند! آدم بزرگش از عاشقی جان به‌در نمی‌برد چه برسد به بچه‌اش، بابام‌جان!
Mephisto
ــ امّا، بابام‌جان، مگه خاطرخواهی به این آسانی‌ها علاج می‌شه؟ بی‌پدر از هر درد و ناخوشی بدتره. دور از جون از حصبه و قولنج بدتره ...
Mephisto
به قول فردوسی: سر ناکسان را برافراشتن وزایشان امید بهی داشتن سررشته خویش گم کردن است بجیب اندرون مار پروردن است
Mephisto
این هم مسئله تازه‌ای بود که بایستی جوابش را پیدا می‌کردم: عشق بهتر است یک‌طرفه باشد یا دوطرفه؟
کاربر ۷۰۵۱۵۲۱
مگر ممکن است آدم اینطور بدون مقدمه عاشق بشود؟
کاربر ۷۰۵۱۵۲۱
«باباجان، زیاد غصه نخور! با همه اینها، باز برنده هستی که عشق را شناختی. سعادتی بردی که در عمر کوتاه آدم نصیب همه کس نمی‌شود»
جهان
درس سوم اینکه هیچ‌وقت اینطور قیافه نجیب به خودت نگیر. زن‌ها تا دیدند قیافه نجیب و سربه‌زیر داری، اگر «سیسرون» باشی می‌گویند واخ چه تودهن یخی دارد. اگر کلارک گیبل باشی می‌گویند واخ چه خوشگل بی‌نمکی است. اگر بوعلی باشی می‌گویند چهارپایی بر او کتابی چند ... مثل اینکه حواست اینجا نیست.
marjan
هر وقت سؤالی از او می‌کردیم اول می‌گفت: دروغ چرا؟ تا قبرآآ. و همراه با تلفظ «آآ» چهار انگشت باز دست را نشان می‌داد و بعدها دانستیم که مقصودش این بود که چون تا قبر چهار انگشت بیشتر فاصله نیست نباید دروغ گفت.
نگین
به قول ناپلئون اقرار به ناتوانی نوعی توانایی است.
احسان فتاحی
جسم آدم توی کارخانه ننه آدم درست می‌شود امّا روح آدم توی کارخانه دنیا ...
feri
وقتی خاطر یکی را می‌خواهی.. آن وقتی که نمی‌بینیش توی دلت پنداری یخ می‌بنده ... وقتی می‌بینیش یک هُرمی توی این دلت بلند می‌شه، پنداری تنور نانوایی را روشن کردند ... همه چیز دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای اون می‌خواهی، پنداری حاتم طایی شدی ...
feri
جسم آدم توی کارخانه ننه آدم درست می‌شود امّا روح آدم توی کارخانه دنیا
javad
مثل هر روز زیر سایه درخت گردوی بزرگ بدون سروصدا مشغول صحبت و بازی شدیم. یک وقت نگاه من به نگاه لیلی افتاد. یک جفت چشم سیاه درشت به من نگاه می‌کرد. نتوانستم نگاهم را از نگاه او جدا کنم. هیچ نمی‌دانم چه مدت ما چشم در چشم هم دوخته بودیم که ناگهان مادرم با شلاق چند شاخه‌ای بالای سر ما ظاهر شد.
زهرا بی اذیت
با شجاعت گفتم: ــ مش‌قاسم، اینها حالا جای خود ... امّا آدم چطور می‌فهمد که عاشق شده است؟ ــ واللّه، بابام‌جان ... دروغ چرا؟ ... اونکه ما دیدیم این‌جوری است که وقتی خاطر یکی را می‌خواهی.. آن وقتی که نمی‌بینیش توی دلت پنداری یخ می‌بنده ... وقتی می‌بینیش یک هُرمی توی این دلت بلند می‌شه، پنداری تنور نانوایی را روشن کردند ...
مهدیه
کرده بودم ولی می‌خواستم مطمئن بشوم.
pejman5022

حجم

۴۵۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۹۶ صفحه

حجم

۴۵۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۹۶ صفحه

قیمت:
۱۵۲,۵۰۰
۷۶,۲۵۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۱
۱۲
صفحه بعد