بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۳)
ولنسی آن شب نخوابید. در تمام طول ساعات بلند و تاریک شب بیدار ماند و فکر کرد و فکر کرد. متوجه چیزی شد یکه غافلگیرش کرد؛ او که تقریباً از هر چیزی در زندگی میترسید، از مرگ نمیترسید. حتی ذرهای هم به نظرش ترسناک نمیرسید. و الآن دیگر نیازی نبود از چیز دیگری بترسد. چرا قبل از این از چیزی میترسید؟ چون زنده بود. از عموبنجامین میترسید، چون احتمال فقر در پیری تهدیدش میکرد. اما الآن دیگر هیچوقت پیر نمیشد، نادیده گرفته نمیشد و کسی مجبور نبود حضورش را تحمل کند. تمام زندگیاش از پیردختر بودن ترسیده بود، ولی الآن دیگر زمان زیادی یک پیردختر باقی نمیماند. از اهانتکردن به مادرش و خانوادهاش میترسید، چون مجبور بود با آنها و میان آنها زندگی کند و اگر تسلیمشان نمیشد، نمیتوانست با آرامش زندگی کند، اما الآن دیگر مجبور نبود. ولنسی به طرز عجیبی احساس آزادی میکرد.
Emily
«جان فاستر میگوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
narges naghavi m
فوقالعاده بود که اگر دلت میخواست، میتوانستی نیمی از شب را بیدار بمانی و به ماه نگاه کنی. که اگر دلت خواست، دیرتر غذا بخوری، این آزادی برای او که همیشه اگر یک دقیقه دیر میکرد هدف سرزنشهای تندوتیز مادرش و ملامتهای دخترعمه استیکلز قرار میگرفت، باشکوه بود. که بعد از غذا هرچقدر دلت خواست، وقت تلف کنی. که اگر دلت خواست، ته بشقابت را تمیز نکنی. که اگر دلت خواست، اصلاً وقت غذا به خانه نیایی. که اگر دلت خواست، روی تختهسنگی گرم از آفتاب بنشینی و پاهای برهنهات را در شنهای داغ فرو کنی. که اگر دلت خواست، فقط در سکوت زیبا بنشینی و هیچ کاری نکنی. در یک کلام، هرموقع هوای هر کار احمقانهای به سرت زد، انجامش بدهی. اگر این آزادی نبود، دیگر چی آزادی محسوب میشد؟
vahidk
برای واقعی بودن بیش از حد خوبی. انگار فقط دارم تصورت میکنم
𝐑𝐎𝐒𝐄
فقط شنیدن صدای خندهات باعث میشود من هم دلم بخواهد بخندم
𝐑𝐎𝐒𝐄
از آن آدمهای اعصابخردکن نبود که هروقت میشنوند کسی در حال خواندن چیزی با صدای بلند میخندد، با خونسردی میپرسند: «به چی میخندی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«نمیدانیم کجا داریم میرویم، ولی خود رفتن مزه میدهد، مگر نه؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
اگر تجربههایت را بخری، مال خودت میشوند. پس دیگر اهمیتی ندارد چقدر به ازای آنها تاوان بدهی
𝐑𝐎𝐒𝐄
هنوز جوانبودن خیلی با جوانبودن فرق دارد
𝐑𝐎𝐒𝐄
«آدمهای دیوانه هیچوقت هیچ اهمیتی به احساسات بقیه نمیدهند. این یکی از نشانههای دیوانگی است!»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«هیچوقت در زندگیات کاری نکردهای که از انجامش پشیمان باشی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«توی دنیا تنها چیز قابلاطمینان جدول ضرب است.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
چیزهای مختلف فقط وقتی ممنوع میشوند، جذاب میشوند
𝐑𝐎𝐒𝐄
تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
آدمها فقط در صورتی که مقاصد شومی داشته باشند، دوست دارند تنها بمانند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
"اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
استودیوس
سرپیچی پس از شروع خیلی آسان میشد. در واقع فقط گام اول بود که اهمیت داشت.
استودیوس
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
استودیوس
عشق آخرین ترسش را هم سوزانده بود.
عشق! این تسخیر جسم و روح و ذهن عجب گزنده، عذابآور و بیاندازه شیرین بود! مانند جرقهٔ آبی درخشانی که در مرکز الماسهای نشکن یافت میشود، در قلبش چیزی ظریف، دور از دسترس و ملکوتی جا داشت. هیچ رؤیایی به گرد پایش نمیرسید. او دیگر تنها نبود. او به جمع گستردهٔ خواهرانش تعلق داشت؛ تمام زنانی که زمانی در این دنیا عاشق شده بودند.
مهسا
زندگی دیگر خالی و بیهوده نبود و مرگ نمیتوانست هیچچیزی را از او برباید. عشق آخرین ترسش را هم سوزانده بود.
عشق! این تسخیر جسم و روح و ذهن عجب گزنده، عذابآور و بیاندازه شیرین بود! مانند جرقهٔ آبی درخشانی که در مرکز الماسهای نشکن یافت میشود، در قلبش چیزی ظریف، دور از دسترس و ملکوتی جا داشت. هیچ رؤیایی به گرد پایش نمیرسید. او دیگر تنها نبود. او به جمع گستردهٔ خواهرانش تعلق داشت؛ تمام زنانی که زمانی در این دنیا عاشق شده بودند.
nilooid
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان