بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۳)
"وقتی نمیتوانی طعمه به قلاب کنی، رفتن پی ماهیگیری بیفایده است."
دردونه
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
zahra ak
روی قالی. مهتاب، اگر الآن یک میلیون دلار داشتی، خوشحالتر میشدی؟»
«نه، نصف این هم خوشحال نمیشدم. آنموقع جلسهها و وظایف حوصلهام را سر میبردند.»
حنا دختری در چمنزار
اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟
yasaman
از وقتیکه به یاد داشت، زندگیاش یکنواخت و خاکستری، بدون حتی لحظهای به رنگ زرشکی یا ارغوانی بود.
~Albertin~
یادش افتاد که وقتی در مدرسه دستور زبان میخواند، از زمانهای ماضی و بعید بدش میآمد. همیشه به نظرش ترحمانگیز میآمدند. "من بودم" یعنی همه چیز رخ داده و به آخر رسیده.
Fatemeh Ka
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
Hasti
«جان فاستر میگوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااینحال کاملاً راحت باشید، میتوانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمیتوانید، هرگز دوست یکدیگر نمیشوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
Lost Star
اینجا جهنمش خیلی زیاد است، خیلی بیش از حد زیاد.
Hanul
ترس گناه اصلی است. تقریباً تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد.
shakiba
عادلانه نبود درحالیکه هیچوقت زندگی نکرده، مجبور باشد بمیرد.
sayna.s
التماس کرد: «خرابش نکن! خواهش میکنم خرابش نکن!»
دختر بزرگتر پرسید: «آخر چرا؟ چرا نمیخواهی کمک کنی تپهٔ اولیو را بزرگتر کنیم؟»
ولنسی با ملتمسانه گفت: «میخواهم تپهٔ خاک کوچک خودم را داشته باشم!»
به تقاضایش توجهی نشد. درحالیکه داشت با یکی از دخترها بحث میکرد، یکی دیگر تپهاش را خراب کرد. ولنسی با قلبی سنگین و چشمانی گریان رویش را برگرداند.
دخترها او را مسخره کردند: «حسود... تو حسودی!»
وقتی ولنسی آن شب راجع به این موضوع با مادرش صحبت کرد، مادر بهسردی گفت: «تو خیلی خودخواه بودی!» آن شب دفعهٔ اول و آخری بود که ولنسی مشکلاتش را با مادرش در میان گذاشته بود.
ولنسی نه حسود بود، نه خودخواه. فقط میخواست تپهٔ خاک خودش را، چه کوچک چه بزرگ، داشته باشد
Emily
چه احساسی دارد آدم یک نفر را داشته باشد که با او همدردی کند، یک نفر که واقعاً اهمیت بدهد، که حتی اگر هیچ کار دیگری هم نمیکند، فقط دستش را محکم نگه دارد. یک نفر که فقط بگوید: «میدانم. ترسناک است، شجاع باش!
𝐑𝐎𝐒𝐄
ولنسی بهنرمی زمزمه کرد: «"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"»،
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
آدمها باید موقع کارکردن آواز بخوانند! باعث میشود سر حال بیایند.
N-a-r-g-e-s1386
«توی دنیا تنها چیز قابلاطمینان جدول ضرب است.»
Hasti
هر چیزی را که درک نمیکرد، مستقیم محکوم میکرد. به همین راحتی!
araz zarei
در یک کلام، هرموقع هوای هر کار احمقانهای به سرت زد، انجامش بدهی. اگر این آزادی نبود، دیگر چی آزادی محسوب میشد؟
لوبیای خوش خنده`
چرا بعضی از دخترها باید همه چیز گیرشان میآمد و بعضی دیگر هیچی؟
Hanul
چرا بعضی از دخترها باید همه چیز گیرشان میآمد و بعضی دیگر هیچی؟
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان