بریدههایی از کتاب قصر آبی
۴٫۵
(۷۴۲)
مجبورم به زندگی ادامه بدهم، چون نمیتوانم از آن دست بکشم.
Dear Moon
و تازه، اصلاً نمیدانم برای چی میخواهی یک کتاب بگیری. خیلی وقتت را سر مطالعه تلف میکنی.
melik
من از مردی خوشم میآید که چشمهایش بیشتر از دهانش حرف بزنند.
• Khavari •
او که تقریباً از هر چیزی در زندگی میترسید، از مرگ نمیترسید. حتی ذرهای هم به نظرش ترسناک نمیرسید. و الآن دیگر نیازی نبود از چیز دیگری بترسد. چرا قبل از این از چیزی میترسید؟ چون زنده بود.
Yasaman
عشق! این تسخیر جسم و روح و ذهن عجب گزنده، عذابآور و بیاندازه شیرین بود!
Fatemeh Ka
"اگر مرگی در کار نبود، چه کسی میتوانست زندگی را تحمل کند؟"
elnaz.book
ولنسی محکم پرسید: «یک قول به من میدهی؟»
بارنی بیپروا گفت: «هرچی که بخواهی.»
«فقط یک چیز. نباید تحت هیچ شرایطی یا به هیچ دلیلی، به رویم بیاوری که من از تو تقاضای ازدواج کردم!»
Hasti
تنها نکتهای که ولنسی راجع به اتاقش دوست داشت، این بود که اگر میخواست، میتوانست شبها تنهایی در آن گریه کند.
آسمان
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
لیلی
«تو هیچی راجع به من نمیدانی. من شاید یک... قاتل باشم.»
«نه، نمیدانم. تو ممکن است موجود وحشتناکی باشی. ممکن است هر چیزی که راجع به تو میگویند، راست باشد. ولی برای من مهم نیست.»
لوبیای خوش خنده`
ممکن است نتوانم خیلی از کارهایی را که میخواهم، بکنم، ولی دیگر هیچ کاری را که نخواهم، نمیکنم.
کاربر ۵۲۵۱۸۶۸
«یک بشقاب سیب، آتش شومینه و یک کتاب خوب برای خواندن جایگزین خوبی برای بهشت است.»
مریم
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.»
Hasti
عمهایزابل به این نتیجه رسید که وظیفه دارد ولنسی را سر جایش بنشاند.
گفت: «داس، تو خیلی لاغری. فقط پوست و استخوانی. هیچوقت سعی کردهای یککم چاق کنی؟»
ولنسی که نه از کسی امان میخواست و نه به کسی امان میداد، در جواب گفت: «نه. ولی میتوانم آدرس یک سالن زیبایی در بندر لارنس را به شما بدهم که آنجا تعداد غبغبهاتان را کم میکنند.»
ولنسی پارسی
خانم فردریک با لحن سرزنشآمیزی گفت: «همیشه میتوانی با فشاردادن یک انگشت روی لب بالاییات جلوی عطسهات را بگیری!»
son son
جان فاستر نوشته بود، "جنگلها بهقدری شبیه به انسانها هستند که برای شناختنشان باید با آنها زندگی کنید. پرسهزدنهای گاهوبیگاه از مسیرهای معمول هیچوقت ما را به قلب آنها راه نمیدهد. اگر میخواهیم با آنها دوست بشویم، باید سخت تلاش کنیم و دلشان را با بازدیدهای متعدد صمیمانه در زمانهای مختلف به دست آوریم؛ صبح، ظهر و شب و در تمام فصول؛ بهار، تابستان، پاییز و زمستان. در غیر این صورت، هرگز آنها را واقعاً نخواهیم شناخت و هرگونه تظاهری برخلاف این، اهمیتی برای آنها نخواهد داشت. آنها با روش کارآمد مخصوص خودشان غریبهها را دور نگه میدارند و قلبشان را به روی بازدیدکنندههای معمولی میبندند. تنها با عشق خالص است که میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد و هر تلاش دیگری بیثمر است.
melik
جنگلها بهقدری شبیه به انسانها هستند که برای شناختنشان باید با آنها زندگی کنید. پرسهزدنهای گاهوبیگاه از مسیرهای معمول هیچوقت ما را به قلب آنها راه نمیدهد. اگر میخواهیم با آنها دوست بشویم، باید سخت تلاش کنیم و دلشان را با بازدیدهای متعدد صمیمانه در زمانهای مختلف به دست آوریم؛ صبح، ظهر و شب و در تمام فصول؛ بهار، تابستان، پاییز و زمستان.
Yasaman
ولنسی میتوانست صدای خشک و سختگیرش را بشنود که محکم میگفت: «درست نیست، درست نیست که یک دوشیزه به مردها فکر بکند.»
آسمان
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی میترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک و مهمتر از همه، خفتبار است.
Aa
لحظهای که یک زن متوجه میشود هیچ دلیلی برای زندگیکردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظهای به تلخی مرگ است.
مریم طباطبایی
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۴۸٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰۴۰%
تومان