بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصر آبی | صفحه ۴۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصر آبی

بریده‌هایی از کتاب قصر آبی

۴٫۵
(۷۴۳)
خال‌هایش را هم با الکترولیز برداشته بود که به عقیدهٔ عمه‌میلدرد، تخطی شریرانه‌ای از مقاصد خدا بود.
Dear Moon
تعجبی نداشت که همسرش جوان‌مرگ شده بود. ولنسی او را به یاد داشت. موجود حساس زیبایی بود. عموجیمز تمام چیزهایی را که او می‌خواست، برایش منع کرده و تمام چیزهایی را که نمی‌خواست، بر سرش خراب کرده بود. او را کشته بود؛ کاملاً هم به‌صورت قانونی این کار را کرده بود.
Dear Moon
تکلیف آدم با یک جنازه معلوم است، دیگر هیچ اتفاقی برای آن نمی‌افتد. اما تا وقتی زندگی پابرجاست، ترس هم وجود دارد.
Dear Moon
این‌قدر از اینکه حرف نامناسبی بزند هراسان بود که تقریباً هیچ‌وقت چیزی نمی‌گفت که ارزش شنیدن داشته باشد.
Dear Moon
هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد که ولنسی فقط به این خاطر در حضور آنها احمق بود که از آنها می‌ترسید. حالا دیگر از آنها ترسی نداشت. غل و زنجیرهای روحش باز شده بود.
Dear Moon
با خودش فکر کرده بود که شاید ولگردی‌های دائمی ایبل پرسروصدا، اعتراض‌های بیهوده‌اش به فقر و کار پرزحمت و یکنواختی زندگی‌اش باشد. ولنسی در تخیلاتش در قصر آبی پرسه می‌زد. ایبل پرسروصدا که تخیلی نداشت، نمی‌توانست آن کار را بکند. بنابراین راه فرار او از واقعیت، به اجبار مجسم و ملموس بود. پس امروز با یک احساس همدردی ناگهانی برای او دست تکان داد
Dear Moon
"ناامید آزاد است، امیدوار اسیر."
Dear Moon
ممکن است نتوانم خیلی از کارهایی را که می‌خواهم، بکنم، ولی دیگر هیچ کاری را که نخواهم، نمی‌کنم.
Dear Moon
ساعت سه صبح بود؛ معقول‌ترین پربارترین و منفورترین زمان برای محاکمهٔ خود. اما گاهی‌اوقات ما را آزاد می‌کند.
Dear Moon
این قضیه برای نه سال پیش بود، اما امشب ولنسی از سوزش درد قدیمی نفسش را حبس کرد.
Dear Moon
بی‌عدالتی آن اتفاق، امشب روحش را می‌سوزاند.
Dear Moon
من هیچ‌وقت در زندگی‌ام یک ساعت کامل خوشحال نبوده‌ام، هیچ‌وقت.
Dear Moon
با وجود اینکه از مرگ نمی‌ترسید، نسبت به آن بی‌تفاوت نبود. متوجه شد که از آن بیزار است. عادلانه نبود درحالی‌که هیچ‌وقت زندگی نکرده، مجبور باشد بمیرد.
Dear Moon
از زمانی‌که به یاد داشت، به او گفته بودند که باید احساساتش را پنهان کند. دخترعمه استیکلز یک بار با نارضایتی به او گفته بود: «درست نیست که یک دوشیزه احساسات داشته باشد.»
Dear Moon
ولنسی به طرز عجیبی احساس آزادی می‌کرد.
Dear Moon
او که تقریباً از هر چیزی در زندگی می‌ترسید، از مرگ نمی‌ترسید. حتی ذره‌ای هم به نظرش ترسناک نمی‌رسید. و الآن دیگر نیازی نبود از چیز دیگری بترسد. چرا قبل از این از چیزی می‌ترسید؟ چون زنده بود.
Dear Moon
خانم فردریک به خوردن شامش ادامه داد. اهمیتی نداشت ولنسی تب دارد یا نه. ولنسی به او بی‌احترامی کرده بود.
Dear Moon
ولنسی درحالی‌که از پشت میز بلند می‌شد، بی‌ادبانه گفت: «چرت نگو!» در آن لحظه برایش مهم نبود که دارد بی‌ادبی می‌کند. تمام عمرش مجبور شده بود که کاملاً مؤدب باشد.
Dear Moon
ولنسی استیرلینگ، که هیچ‌وقت زندگی نکرده بود، قرار بود به‌زودی بمیرد.
Dear Moon
ولنسی مدت زیادی کنار پنجره‌اش نشست. آن‌سوی پنجره دنیایی بود غرق در نور یک بعدازظهر بهاری؛ آسمان به رنگ آبی اغواکننده‌ای می‌درخشید، نسیم خوش‌عطر آزادانه می‌وزید و سراب‌های دوست‌داشتنی آبی‌رنگ در انتهای هر خیابان به چشم می‌خوردند. در ایستگاه راه‌آهن یک دسته از دختران جوان منتظر قطار ایستاده بودند و در خلال صحبت‌ها و شوخی‌هایشان صدای خندهٔ سرزنده‌شان به گوش می‌رسید. قطار پیوسته می‌غرید، اما هیچ‌کدام از اینها واقعی به نظر نمی‌رسیدند. هیچ‌چیز واقعی به نظر نمی‌رسید، به‌جز این حقیقت که او تنها یک سال دیگر زنده است.
Dear Moon

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰
۴۰%
تومان