بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصر آبی | صفحه ۱۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصر آبی

بریده‌هایی از کتاب قصر آبی

۴٫۵
(۷۴۴)
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی می‌ترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره می‌زند. زندگی با ترس وحشتناک و مهم‌تر از همه، خفت‌بار است
mah_s
لحظه‌ای که یک زن متوجه می‌شود هیچ دلیلی برای زندگی‌کردن ندارد، نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید، لحظه‌ای به تلخی مرگ است.
Parla Pashayy
"اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید.
Mary gholami
بارنی هر روز چندین ساعت خودش را در دخمهٔ ریش‌آبی حبس می‌کرد. ولنسی هرگز داخل آن اتاقک را نمی‌دید. از بوهایی که بعضی‌وقت‌ها از آنجا به مشام می‌رسید، به این نتیجه رسید که بارنی باید مشغول آزمایش‌های شیمیایی یا شاید هم جعل پول باشد. ولنسی فکر می‌کرد جعل پول حتماً فرآیندهایی دارد که بو تولید کنند، اما خیلی خودش را به زحمت نینداخت. هیچ تمایلی به سرک‌کشیدن در اتاق‌های چِفت‌وبَست‌شدهٔ خانهٔ حیات‌بخش بارنی نداشت. گذشته و آیندهٔ بارنی به او مربوط نبودند. تنها همین زمان حال پرشور به او مربوط می‌شد و هیچ‌چیز دیگری اهمیت نداشت.
زهرا
«جان فاستر می‌گوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمی‌توانید، هرگز دوست یکدیگر نمی‌شوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
hamtaf
«توی دنیا تنها چیز قابل‌اطمینان جدول ضرب است.»
hamtaf
«آره، اگر تجربه‌هایت را بخری، مال خودت می‌شوند. پس دیگر اهمیتی ندارد چقدر به ازای آنها تاوان بدهی. تجربهٔ دیگران هیچ‌وقت جایش را نمی‌گیرد. دنیای کهنهٔ بامزه‌ای است.»
🌿sepidar🌿
«همهٔ ما کاملاً مستعد زندگی با خودخواهی، دنیادوستی و گناه هستیم.»
🌿sepidar🌿
«ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی می‌ترسد. ترس یک افعی لغزان سرد است که به دور آدم چمبره می‌زند. زندگی با ترس وحشتناک و مهم‌تر از همه، خفت‌بار است.»
🌿sepidar🌿
وقتی نمی‌توانی طعمه به قلاب کنی، رفتن پی ماهی‌گیری بی‌فایده است."
🌿sepidar🌿
«ترس گناه اصلی است. تقریباً تمام شرهای دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی می‌ترسد.»
کاربر mim_ alf
دخترعمه جورجیانا سوگوارانه گفت: «داس، عزیزم، یک روز متوجه می‌شوی که هیچ‌کسی مثل خانوادهٔ آدم نمی‌شود.» ولنسی پند او را دفع کرد: «البته که نمی‌شود. ولی کی دلش می‌خواهد با خانوادهٔ خودش ازدواج کند؟»
kimia
«جان فاستر می‌گوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمی‌توانید، هرگز دوست یکدیگر نمی‌شوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
M.TORABI
یک لباس شنای سبز روشن هم گرفت که اگر خانواده‌اش او را در آن می‌دیدند، جملگی دار فانی را وداع می‌گفتند. بارنی شناکردن یادش داد. بعضی روزها از وقتی که بیدار می‌شد، آن را می‌پوشید و تا موقع خواب لباسش را عوض نمی‌کرد. هروقت دلش می‌خواست به ساحل می‌رفت و در آب شیرجه می‌زد و روی تخته‌سنگی که با تابش آفتاب گرم شده بود، وا می‌رفت تا خشک بشود. تمام چیزهای تحقیرآمیزی را که در گذشته، شب‌ها به سراغش می‌آمدند و آزارش می‌دادند، تمام بی‌عدالتی‌ها و سرخوردگی‌ها را، فراموش کرده بود. انگار که تمامشان برای کس دیگری اتفاق افتاده بودند نه او، ولنسی اسنیث، که همواره خوشبخت بوده.
زینب دهقانی
اما با وجود نظر بارنی راجع به محدودیت، به نظر ولنسی آنها به طرز باشکوهی آزاد بودند. فوق‌العاده بود که اگر دلت می‌خواست، می‌توانستی نیمی از شب را بیدار بمانی و به ماه نگاه کنی. که اگر دلت خواست، دیرتر غذا بخوری، این آزادی برای او که همیشه اگر یک دقیقه دیر می‌کرد هدف سرزنش‌های تندوتیز مادرش و ملامت‌های دخترعمه استیکلز قرار می‌گرفت، باشکوه بود. که بعد از غذا هرچقدر دلت خواست، وقت تلف کنی. که اگر دلت خواست، ته بشقابت را تمیز نکنی. که اگر دلت خواست، اصلاً وقت غذا به خانه نیایی. که اگر دلت خواست، روی تخته‌سنگی گرم از آفتاب بنشینی و پاهای برهنه‌ات را در شن‌های داغ فرو کنی. که اگر دلت خواست، فقط در سکوت زیبا بنشینی و هیچ کاری نکنی. در یک کلام، هرموقع هوای هر کار احمقانه‌ای به سرت زد، انجامش بدهی. اگر این آزادی نبود، دیگر چی آزادی محسوب می‌شد؟
زینب دهقانی
عموجیمز با خشونت گفت: «بارنی اسنیث یک رذل بی‌وجدان است که تو را اغفال کرده تا با او ازدواج کنی!» ولنسی با لبخند خبیثانه‌ای گفت: «اوه، در واقع من او را اغفال کردم. من از او خواستم که با من ازدواج کند.» عمه‌ولینگتون پرسید: «اصلاً غرور و شرف سرت می‌شود؟» «صد البته. مایهٔ غرور است که دست‌تنها برای خودم یک شوهر دست و پا کرده‌ام. دخترعمه جورجیانا می‌خواست من را به ادوارد بک برساند.» عموبنجامین گفت: «ادوارد بک بیست هزار دلار دارایی دارد و توی بهترین خانهٔ بین اینجا و بندر لارنس می‌نشیند.» ولنسی با لحن تحقیرآمیزی گفت: «خیلی هم عالی، ولی حتی این‌قدر هم»، بشکنی زد، «به نشستن در آغوش بارنی و چسباندن گونه‌ام به گونه‌اش نمی‌ارزد.»
زینب دهقانی
«جان فاستر می‌گوید: "اگر بتوانید با کسی نیم ساعت در سکوت بنشینید و بااین‌حال کاملاً راحت باشید، می‌توانید با آن شخص دوست بشوید. اگر نمی‌توانید، هرگز دوست یکدیگر نمی‌شوید و نیازی نیست در این راه وقت تلف کنید."»
کاربر ۱۹۶۲۰۵۵
دخترعمو سارا گفت: «خوشحالم که خودم هیچ‌وقت بچه‌دار نشدم. بالأخره به طریقی قلب آدم را می‌شکنند.» ولنسی پرسید: «بهتر نیست قلب آدم بشکند تا اینکه پژمرده بشود؟ قبل از اینکه بشکند، حتماً احساسات شگفت‌انگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت درد و رنجش می‌ارزد.»
زینب دهقانی
بارنی سخن‌ور جالبی بود که می‌توانست ماهرانه ساعت‌ها از ماجراهایش تعریف کند و اصلاً هیچ‌چیزی راجع به خودش فاش نکند.
زینب دهقانی
فصل دهم عموهربرت با سرزندگی گفت: «غذای ما را برکت بده و زندگی ما را وقف خدمت به خودت کن!» عمه‌ولینگتون اخم کرد. به نظر او دعاهای هربرت همیشه بیش از حد کوتاه و "گستاخانه" بودند. از نظر عمه‌ولینگتون، دعایی دعا بود که حداقل سه دقیقه طول بکشد و با صدایی غیرعادی، چیزی بین غریدن و طلسم‌خوانی، ادا شود. او به نشانهٔ اعتراض، مدت زمان قابل‌توجهی بعد از اینکه بقیه سرهایشان را بلند کردند، سرش را پایین نگه داشت. وقتی به خودش اجازه داد صاف بنشیند، متوجه شد ولنسی دارد نگاهش می‌کند. بعد از آن عمه‌ولینگتون همیشه با قاطعیت می‌گفت که از آن لحظه فهمیده بود ولنسی مشکلی پیدا کرده. در آن چشم‌های عجیب کشیده‌اش، "قبل از اینها باید می‌فهمیدیم که با چنین چشم‌هایی نمی‌تواند خیلی آدم طبیعی‌ای باشد"، برق عجیبی از تمسخر و سرگرمی وجود داشت. انگار که ولنسی داشت به او می‌خندید. البته چنین چیزی امکان نداشت.
زینب دهقانی

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۲۴۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
۸۱,۰۰۰
۴۰%
تومان