مثل زنی که از جهان دیگر آمده
به گذاشتن پا روی این زمینِ مُرده تردید میکنم.
da☾
«ماهی که هربار کامل میشود، معجزه است»
و این باورش سخت است
باورش سخت که هربار تو میروی
سنگی در کهکشان گلوی من سیاه میشود.
da☾
ماهی که هربار کامل میشود، معجزه است
da☾
تو صیغهٔ جمع نداری
فقط مفردی بیشماری
که در انتهای خودش درخت میشود
بلند شو
و زیر زبانت دانهای سرخ بکار.
da☾
زمین تاریخیست که روی سینه کندهام
شجرهنامهای از جنس چوب و گوزن و باد
da☾
فقط چندهزار سال با درخت فاصله دارم
da☾
انگار مرگم را با خودم هر کجا بخواهم ببرم
انگار زمین در تقاطع پاهایم به امکان تازهای برسد
da☾
جنون هم زنیست درست شبیه من
با دهانی کمی بازتر
چشمانی کمی سیاهتر
و دستی که بر تنت دنبال درختی بیریشه میگردد
da☾
حرف زدن به زبانی که کسی نمیداند چیست
da☾
حرف زدن به زبانی که کسی نمیداند چیست
da☾
دستهات را به هم بمال
پیش از بدل شدل به یخ
آتش بگیر.
da☾
اسمت را میگذارم خاکستر
یعنی زنی که از عصر یخ فریاد میزند:
هیچکس پیش از رسیدن به مرگ نمیمیرد
da☾
اسمت را گذاشتهام آوارگیهای مقطعی
معجزهای که در لحظهٔ قطعِ درخت اتفاق میافتی
تو را برای اولینبار کشف میکنم
da☾
نیاز مبرمی به فروکردن سر در آغوش تو دارم
da☾
جنگ در خون توست
در نفس کشیدنت
ایستادنت در صف اتوبوس
da☾
فکر کردن به لمسِ بالِ فرشته شبیه چیست؟
شبیه باز شدنِ دریچههای ادراک؟
شلیکِ خودبهخودیِ نرونها؟
da☾
به الیاس بگو من پیش از آنکه اتفاق بیفتم
جهان را در مُهرهٔ هفتمِ پشتم خاک کردهام
هر صبح بیدار شدهام
به آسمان فوت کردهام
و مُردهام
da☾
تو را به دیوانهای که غزلهای سلیمان برای باد میخواند
خودم را به یونسی که در شکم نهنگ زیتون میکارد
ربط میدهم
da☾
زمان از رگی که پشت جناق سینهات گرفته آغاز شده
از لحظهای که تکهای از خودت را به دندان گرفتهای
و چیزی از خودت
da☾