بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاریس جشن بیکران | صفحه ۶ | طاقچه
کتاب پاریس جشن بیکران اثر ارنست همینگوی

بریده‌هایی از کتاب پاریس جشن بیکران

امتیاز:
۳.۴از ۳۶ رأی
۳٫۴
(۳۶)
حال که هوا بد شده بود، می‌توانستیم مدتی پاریس را ترک کنیم و به جایی برویم که جای این باران، برف باشد که لابه لای کاج‌ها فرو ببارد و جاده‌ها و تپه‌های بلند را چنان بپوشاند که وقتی شب به خانه برمی‌گردیم صدای غژغژش را زیر پایمان بشنویم. زیر لِزآوان، کلبه‌ای کوهستانی بود که پذیرایی‌اش شایان بود و آنجا می‌شد با هم باشیم و کتاب بخوانیم و شب‌ها در تخت، جایمان گرم باشد و پنجره‌ها را باز بگذاریم و ستاره‌های تابناک را ببینیم. این بود جایی که می‌شد رفت. سفر در قسمت درجه سه قطار، گران تمام نمی‌شد.
Dreamer
دیدمت، ای زیبارو، و دیگر از آن منی ــ حال چشم به راه هر که خواهی گو باش و چه باک که دیگر هرگز نبینمت. تو از آن منی و سرتاسر پاریس از آن من است و من از آن این دفتر و قلمم.
Dreamer
دیدمت، ای زیبارو، و دیگر از آن منی ــ حال چشم به راه هر که خواهی گو باش و چه باک که دیگر هرگز نبینمت. تو از آن منی و سرتاسر پاریس از آن من است و من از آن این دفتر و قلمم. نوشتن را از سر گرفتم و تا اعماق داستان فرو رفتم و لابه لایش گم شدم. دیگر من بودم که آن را می‌نوشتم، نه خود داستان، و دیگر نه سر راست کردم و نه گذشت زمان را حس کردم و نه اندیشیدم کجا هستم و نه به فکر سفارش دادن رُم دیگری افتادم. دیگر بی‌آنکه به فکر رُم بیفتم، از آن دلزده شده بودم. داستان به پایان رسید و من بسیار خسته بودم. آخرین پاراگراف را خواندم و آن‌گاه سر راست کردم و با نگاه به دنبال دختر گشتم؛ او رفته بود. با خود گفتم امیدوارم که با مرد خوبی رفته باشد. امّا در دل غصه‌ای داشتم.
lordartan
دوستش داشتم و هیچ کس دیگر را دوست نداشتم و وقتی با هم تنها بودیم زمان، عاشقانه و جادویی می‌گذشت. خوب کار کردم و سفرهای زیادی با هم رفتیم، و دوباره حس کردم که رویین‌تنم و تا وقتی در آخر بهار آن سال از کوهستان بیرون آمدیم و دوباره به پاریس برگشتیم خلاف این ثابت نشد. این پایان نخستین بخش پاریس بود. پاریس دیگر آن شهر سابق نشد، هرچندکه همیشه پاریس بود و با تغییرش، تو هم تغییر می‌کردی. دیگر نه ما به فورارلبرگ برگشتیم و نه آن پولدارها. پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطره هرکسی که در آن زیسته باشد با خاطره دیگری فرق دارد. ما همیشه آنجا باز می‌گشتیم، بی‌توجه به اینکه که بودیم یا پاریس چگونه تغییر کرده بود یا با چه دشواری‌ها و راحتی‌هایی می‌شد به آن رسید. پاریس همیشه ارزشش را داشت و در ازای هرچه برایش می‌بردی چیزی می‌گرفتی. به هرحال این بود پاریس در آن روزهای دور که ما بسیار تهیدست و بسیار خوشبخت بودیم.
lordartan
«تو از آنِ منی و سراسر پاریس مال من است، امّا من از آنِ این دفتر و قلمم.»
شراره
زندگی کولی‌وار تنها در صورتی می‌تواند به ادبیات یاری رساند که بهانه‌ای برای نوشتن باشد: اگر جریان وارونه شود (چنانکه مکررآ می‌شود) زندگی کولی‌وار و بی‌بندوبار نویسنده را می‌کشد.
شراره
به‌راستی، همینگوی ــ بیست سال پس از مرگش ــ همیشه آنجایی است که کمتر از هرجای دیگری انتظارش می‌رود؛ چنین حاضر و در عین حال گذرا
شراره

حجم

۱۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۱۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۵
۶
صفحه بعد