بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به من گفتند تنها بیا | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب به من گفتند تنها بیا

بریده‌هایی از کتاب به من گفتند تنها بیا

نویسنده:سعاد مخنت
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۹۵ رأی
۳٫۷
(۹۵)
از دوستم پرسیدم به نظر شما آزادی بیان مقدس است؟ چون من فقط برای بیان آزاد آنچه فکر می‌کردم، تا این حد مورد حمله و تهدید قرار گرفتم. جواب داد: «هر مسلمانی که از آزادی بیان ما شکایت دارد یا هرکسی که از کارتن‌ها و ارزش‌های ما رنجیده، متعلق به اینجا نیست و باید اینجا را ترک کند.» گفتم اگر کسی بخواهد مسلمانان یا هر کس دیگری را از حق صحبت‌کردن یا پرسش محروم کند، فاتحهٔ «آزادی بیان» را خوانده. تمام مدت ذهنم مشغول این مسئله بود که باید به کدام سرزمین بروم وقتی حتی افرادی که ادعای روشن‌فکری و آزاداندیشی دارند، حرف‌هایی را که آزارشان می‌دهد، ساکت می‌کنند. پرسیدم: «خوب پس منظورت این است که مسلمان خوب و قابل‌قبول باید خفه شود، در مباحثات روشن‌فکرها شرکت نکند و حق ندارد با جریان غالب مخالفت کند؟» دیگر ادامه ندادم اما همچنان در ذهنم حرف می‌زدم: یا افرادی مثل من، کسانی که همهٔ زندگی‌شان اینجا گذشته باید ساکت بمانند یا اینکه نه، ما را روی دیگر القاعده و داعش می‌دانید؟
y_k
جامعهٔ ما باید آگاه باشد که کجا آزادی بیان تبدیل به نفرت‌پراکنی می‌شود.
y_k
بارها و بارها دیده بودم، افرادی که خودشان را قربانی و مظلوم می‌دیدند، متوجه نمی‌شدند که خودشان دارند ظالم می‌شوند.
y_k
قبلاً چند باری به مناطق حومه‌ای پاریس رفته بودم و با تضاد میان تصویر باشکوه پاریس در فیلم‌های رمانتیک هالیوود و زندگی واقعی مردم در این مناطق آشنا بودم. مردم آنجا از نژادپرستی به تنگ آمده بودند. می‌گفتند هروقت برای استخدام اقدام می‌کنند ترکیب اسامی عربی و آدرس محل زندگی‌شان باعث می‌شود کارفرما استخدامشان نکند. حتی بعضی‌ها می‌گفتند تصمیم گرفته‌اند نامشان را تغییر دهند تا فرانسوی به نظر برسند.
y_k
چرا مقامات رسمی آمریکایی از مهندسان و معماران عراقی که از بهترین‌های جهان عرب هستند، برای بازسازی کشور استفاده نمی‌کنند؟ در عوض با شرکت‌های اردنی، لبنانی، انگلیسی یا آمریکایی قرارداد می‌بندند که همان‌ها دوباره با عراقی‌ها قرارداد می‌بندند. این خیلی بی‌معنی بود.
y_k
مهاجران هم‌نسل آن‌ها، رخت‌شوی‌ها و آشپزها، همیشه به‌سختی کار کرده بودند؛ اما آخر کار، سرشان را پایین انداخته بودند و تسلیم قدرت «آلمانی‌های خالص» شده بودند. مادرم چند سالی بود که برای زنگ‌زدنِ گوشش پیش یک پزشک می‌رفت که آمپول‌های دردناکی به او می‌زد؛ اما اصلاً بهتر نشده بود. او پذیرفته بود که دکتر کارش را بلد است تا روزی که من همراه او به مطب رفتم و پرسیدم چرا شرایط مادر بهتر نشده. آقای دکتر خیلی تعجب کرد و گفت: «معمولاً افرادی مثل مادر شما هیچ‌وقت سؤالی نمی‌پرسند.» مادر بعدها به من گفت: «هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم که ما هم حق داریم. هیچ‌وقت جرئت نداشتیم چیزی بپرسیم.»
y_k
آنجا چندین معلم بود که یکی از آنان یک خانم خشک و عصبی بود که برایمان قصه می‌خواند. یک بار گفت: «می‌بینید، همهٔ شاهزاده‌خانم‌های مهربان، بلوند هستند و همهٔ آدم‌های شرور مومِشکی هستند.» من تنها دختر مومشکی کلاس بودم و این حرف او واقعاً برایم ناراحت‌کننده بود. پرسیدم: «سفیدبرفی، مومشکی نبود؟»
y_k
با خودم می‌گفتم: افراد را یکی پس از دیگری از دست می‌دهیم. این پسر می‌توانست فرد دیگری باشد. می‌توانست زندگی دیگری داشته باشد.
y_k
گروه‌های تروریستی شنیده بودم. مشکل اینجا بود که به نظر می‌رسید «حمایت از توسری‌خورها» می‌تواند به آسانی تبدیل به ظلم به دیگران بشود.
انتشارات طلوع ققنوس
چطور کسی که یک کیلوگرم مواد منفجره در غرب منفجر می‌کند، تروریست است؛ اما کسی که میلیون‌ها تُن در شهرهای عربی و اسلامی منفجر کند، تروریست محسوب نمی‌شود؟»
محمد
آن دو تا اسم و شماره‌تلفن نوشته بودم. گفتم اگر تا سه ساعت دیگر برنگشتم با این شماره‌ها تماس بگیرد. ادنان از ترس سفید شده بود.
لیوبی1
آن دو تا اسم و شماره‌تلفن نوشته بودم. گفتم اگر تا سه ساعت دیگر برنگشتم با این شماره‌ها تماس بگیرد. ادنان از ترس سفید شده بود.
لیوبی1
آن دو تا اسم و شماره‌تلفن نوشته بودم. گفتم اگر تا سه ساعت دیگر برنگشتم با این شماره‌ها تماس بگیرد. ادنان از ترس سفید شده بود.
لیوبی1
آن دو تا اسم و شماره‌تلفن نوشته بودم. گفتم اگر تا سه ساعت دیگر برنگشتم با این شماره‌ها تماس بگیرد. ادنان از ترس سفید شده بود.
لیوبی1
آن دو تا اسم و شماره‌تلفن نوشته بودم. گفتم اگر تا سه ساعت دیگر برنگشتم با این شماره‌ها تماس بگیرد. ادنان از ترس سفید شده بود.
لیوبی1
آن دو تا اسم و شماره‌تلفن نوشته بودم. گفتم اگر تا سه ساعت دیگر برنگشتم با این شماره‌ها تماس بگیرد. ادنان از ترس سفید شده بود.
لیوبی1
صادقانه می‌گویم، من از آن خیلی مذهبی‌ها نیستم، خودتان می‌دانید. یک وقت‌هایی نماز می‌خوانم اما نه هر پنج بار در هر روز را.
شهریار
اوباما هم ورژن سیاه بوش است.
شهریار
مذهب، مردم را افراطی نمی‌کند؛ مردم، مذهب را افراطی می‌کنند.
begi
و از او خواسته بودند که او را از مدرسه اخراج کند چون او با فرهنگ آن‌ها تطابق ندارد.
کاربر ۱۱۴۹۴۲۵

حجم

۴۲۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۸ صفحه

حجم

۴۲۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۸ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان