بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرگ نامه اولا - کارین | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرگ نامه اولا - کارین

بریده‌هایی از کتاب مرگ نامه اولا - کارین

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵ رأی
۴٫۲
(۵)
از ترحم متنفرم، اما این روزها جز دلسوزی برای خودم، کاری از دستم برنمی‌آید.
Tina
تو خودت را از خطری که در بیماری‌ات هست رها کردی و این رهایی عقابی را که از دل کبوتر متولد شده بود، رشد داد. تو الان هرچه داری، می‌شناسی. تو عشق ما به خودت را حس می‌کنی. تو داری خودت را پیدا می‌کنی... چراکه دیگر نه می‌توانی و نه می‌خواهی خودت را نادیده بگیری... تو قوی و پر از لذت زندگی شده‌ای... تو زنده‌تر از دیگرانی. به این خاطر که تو اکثر زمان باقی‌مانده‌ات را می‌سازی و هر ثانیه از زندگی‌ات را از عشق سرشار می‌کنی. یک آگاهی ذهنی. تو با مرگت به من می‌آموزی چطور زندگی کنم... در هر روح یک عقاب وجود دارد... تو به ما می‌آموزی چقدر زندگی شکننده است. تو به ما می‌آموزی یک لحظه از حرکت بایستیم، با هم حرف بزنیم، گوش بدهیم و همدیگر را ببینیم. تو به ما می‌آموزی عشق بورزیم. تو به ما می‌آموزی شوخ‌طبع باشیم. تو به ما می‌آموزی حقیقت از دست دادن، اندوه، ترس و مرگ را. تو به ما می‌آموزی زندگی کنیم و می‌آموزی که چرا زنده‌ایم.
Mohammad Ali Zareian
او دربارهٔ دو مسیر صحبت می‌کند: مسیر ترس و مسیر عشق. این شاید همان راهی است که من انتخاب کردم برای این که اجازه ندهم این بیماری ذهنم را بجود و قطعه قطعه کند؛ برای این که اجازه ندهم به انسانی تلخ و غم‌انگیز تبدیل شوم. من تصمیم گرفته‌ام در زمان حال زندگی کنم.
Mohammad Ali Zareian
این که کسی رنج می‌کشد کسر شأن او نیست. می‌خواهم بگویم ممکن است او رنج بکشد و هم‌زمان شأن خود را حفظ کند یا نکند. منظورم این است که اکثر غربی‌ها هنر رنج بردن را درک نمی‌کنند درعوض، گرفتار هزاران نوع اضطراب می‌شوند... انسان باید بپذیرد که مرگ، حتی وحشتناک‌ترین مرگ، بخشی از زندگی است. آیا ما هر روز یک زندگی کامل را پشت سر نمی‌گذاریم؟ چند روز کمتر یا بیشتر زندگی کردن تفاوتی دارد؟
Mohammad Ali Zareian
کودکان هیچ‌وقت این امید را از دست نمی‌دهند که پدر و مادرشان به شکل معجزه‌آسایی شفا پیدا کنند. به همین خاطر اگر آنها را در جریان مرگی که به‌زودی رخ می‌دهد قرار دهیم فایدهٔ زیادی ندارد. معمولاً رفتاری از کودکان سر می‌زند که ما زمینه‌اش را در وجود آنها فراهم کرده‌ایم. نباید بیش از حد پافشاری کرد؛ چراکه مکانیسم‌های دفاعی آنها رشد نیافته است. این قضیه به‌شدت در مورد نوجوان‌ها هم صدق می‌کند. وقتی فشار روی آنها زیاد می‌شود اغلب موضوع را تغییر می‌دهند؛ در این زمان شما نباید اجازه بدهید از موضوع دور شوند. باید آنها را همراهی کنید اما در نظر بگیرید که پا را از حدود آنها فراتر نگذارید. به آنها نشان بدهید که احساسشان را درک می‌کنید و فضا را برایشان باز بگذارید تا هر زمان شرایط برایشان قابل تحمل نبود از شما سؤالاتی کنند.
Mohammad Ali Zareian
پارسال آن سه‌پایهٔ دوربین را در طول خیابان اسویاوگن در استکهلم حمل کردم. امروز با غذای از صافی رد شده تغذیه می‌شوم. سال گذشته دربارهٔ بیمهٔ مسافرت سؤال می‌کردم. امروز بادقت بیمهٔ عمرم را بررسی می‌کنم. بگذریم. می‌توانم بخندم. می‌توانم چهار فرزندم را در آغوش بگیرم، یا لااقل دست چپم را تا جایی که ممکن است بالا بیاورم و آنها را لمس کنم. می‌توانم همسرم را در آغوش بگیرم و با دهن نیمه فلج شده‌ام او را ببوسم. کتاب بخوانم. به موسیقی گوش دهم. هوای تازه تنفس کنم.
Mohammad Ali Zareian
سه‌پایه‌های دوربین سنگین هستند و این که توانستم یکی از آنها را حمل کنم الان برایم عجیب و غریب است. حالا نمی‌توانم یک لیوان را بردارم، حتی نمی‌توانم یک چنگال را تا دهنم ببرم. نمی‌توانم پیشانی‌ام را بخارانم. فهرست کردن تمام کارهایی که از عهدهٔ انجامشان برنمی‌آیم، بی‌فایده است. در یک سالی که گذشت درون بدنم زندانی شده‌ام. پارسال آن سه‌پایهٔ دوربین را در طول خیابان اسویاوگن در استکهلم حمل کردم. امروز با غذای از صافی رد شده تغذیه می‌شوم. سال گذشته دربارهٔ بیمهٔ مسافرت سؤال می‌کردم. امروز بادقت بیمهٔ عمرم را بررسی می‌کنم. بگذریم. می‌توانم بخندم.
Mohammad Ali Zareian
برادرم از سرطان ریه‌اش می‌گوید و اینکه بیماری‌اش درمان شده است. او می‌گوید سرطان او را تغییر داده است. او تبدیل به همان آدمی شده که در گذشته بود. دیگر دل‌نگران و درگیر کار نیست. او الان شادتر است. و من نیز. او به خاطر سرطان جراحی کرده و هنوز زخم آن روی تنش سرخ است؛ من هم درگیر مشکلات خودم هستم. با این همه هر دو شادتریم.
Mohammad Ali Zareian
ملاقات کردن با آدم‌ها مزیت واقعی بیماری است. پزشک‌ها می‌گویند این «مزیت ثانوی بیماری» است. در این فکرم مزیت نخست آن چیست؟ خودِ بیماری؟
Mohammad Ali Zareian
روزی که روی تخته‌سنگ‌های گرمِ هموار، راز دلمان را به هم گفتیم و تبدیل شدیم به دوستانی «از نیمهٔ راه تا پایان زندگی‌ام»، همان‌طور که بعدها باورش کردم، نمی‌دانستیم او دستش را روی پیشانی من خواهد گذاشت و خواهد گفت: «هرگز تو را تنها نمی‌گذارم. تا آخر با تو هستم و بعد از آن هم از دخترها و پسرهایت مراقبت می‌کنم.» این دقیقاً همان چیزی است که نیاز دارم: لمس شدن، دلداری دادن و حس اعتماد داشتن. سخن حکیمانه‌ای از بقراط، پدر علم پزشکی، نقل شده که این‌گونه آموزش می‌دهد: «به‌ندرت معالجه کن، بیشتر تسکین بده و همیشه آرامش‌بخش باش.» حرفهٔ پزشکی امروزه بیشتر معالجه می‌کند، بیشتر تسکین می‌دهد، اما مایهٔ آرامش بیمار نیست.
Mohammad Ali Zareian
او خرده‌شیشه‌ها را از باسنم بیرون می‌آورد. باید سه نقطه را بخیه بزند. این وضعیت آن‌قدر باورنکردنی است که نمی‌توانم جلوی خنده‌ام را بگیرم. خنده رهایی است. خنده درد را دور می‌کند. طنز سیاه آدم‌های زیادی را نجات داده است.
Mohammad Ali Zareian
سرم را روی شکم دختر بزرگم می‌گذارم و گریه می‌کنم. بعدها می‌گوید: «مامان، بعد از مرگت، وقتی بهت نیاز دارم کجا به دیدنت بیایم؟» جایی را برای او مشخص می‌کنم. اولریکا می‌گوید: «می‌دانم که برای همیشه درون من زندگی خواهی کرد. هرجا مشکلی برایم پیش بیاید یا نگران باشم، تو همین جایی تا راهنمایی‌ام کنی. می‌دانم.»
Mohammad Ali Zareian
گوستاو می‌آید و کنار میز من می‌ایستد. «همیشه داری می‌نویسی مامان؟» می‌گویم: «نوشتن برای من خیلی زمان می‌برد. الان فقط با دو انگشت می‌نویسم.» «مامان، من یک انسان کوچک هستم.» «چی؟» «تو بزرگ هستی و من کوچکم.» «نه گوستاو، تو بزرگی. تو تمام زندگی‌ات را پیش رو داری. آینده را. این منم که کوچک‌تر می‌شوم.» «مامان، هر ثانیه یک زندگی است.» «این جمله را از کجا شنیدی؟» «هیچ جا. همین الان ساختمش.» و او ادامه می‌دهد: «تو صدها هزار بار زندگی کرده‌ای، مامان.» تکرار می‌کنم: «هر ثانیه یک زندگی است.»
Mohammad Ali Zareian
پرستار من، اینگرید به من غذا داده، مرا حمام برده و کِرِم ضد پیری حاوی گل راعی به صورتم مالیده است. آخر هفته کِرِم ضد چروک من رسید، همان زمانی که میمی برایم یک تی‌شرت خاکستری‌رنگ خرید. در گذشته، زمانی که سالم بودم، فکر می‌کردم زشت و زننده است که یک بیمار لاعلاج پولش را صرف کارهای بی‌معنی و لوازم آرایشی کند. اما این روزها بیشتر از همیشه دلم می‌خواهد شاداب به‌نظر برسم. هر صبح دوست دارم عطر «اُ فِرِش» بولگاری‌ام را به گودی گلویم بزنم. می‌خواهم ابروهایم مرتب، موهایم اصلاح شده و ناخن‌های پایم لاک زده باشد.
Mohammad Ali Zareian
به‌زودی از ای‌ال‌اس می‌میرم؛ اگر اتفاق پیش‌بینی‌نشده‌ای نیفتد. دو راه پیش روی من است؛ یا دراز بکشم، خشمگین باشم و منتظر بمانم، یا از دل این بدبختی چیز ارزشمندی خلق کنم. به این اتفاق خوشبینانه نگاه می‌کنم هرچقدر هم که مبتذل به نظر برسد. راه دوم را برگزیده‌ام. من باید در زمان حال زندگی کنم. آیندهٔ روشنی در انتظارم نیست اما برای من زمان حالِ روشنی وجود دارد. بچه‌ها همین‌طوری زندگی می‌کنند. فقط در زمان حال. آینده برایشان معنی ندارد. به‌خاطر همین مثل بچه‌ها می‌خندم. بی‌اراده.
Mohammad Ali Zareian

حجم

۱۳۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۱۳۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۳۷,۵۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد