ما که نمیتوانیم همیشه هرچه را که منطقی است، انجام بدهیم.
صاد
«فقط یک سال دیگر، فقط یک سال دیگر.»
Standing MAN
گیلاس دوم شراب قرمز را سر کشید و بازهم غذا خورد. بیوقفه میخورد با ولع مائدههای زمینی را فرو میداد، با فکهایش خرد میکرد؛ ابلیسی که گرسنگی سیریناپذیری را فرو مینشاند.
Standing MAN
تمام وجودش چشمی بود که در شب میکاوید، گوشی بود که کمترین صدا را میشنید، دستی بود که اسلحهٔ سرد را میفشرد.
Standing MAN
او بیهیچ هدفی دست به عمل میزند، چون او فقط دو عمل میتواند انجام بدهد: نیکی و بدی؛ دستِ تصادف است که تصمیم میگیرد.»
Standing MAN
عجب شوخی ماجراجویانهای! آرزوی تو نابودکردن زندگی من بود، و آرزوی من اثبات زندگیام به تو. به خاطر لجبازی
Standing MAN
مرده بیحرکت کنارش نشسته بود و گاهگاه، آنهم در دستاندازی، سرش را تکان میداد، مثل یک دانای پیر چینی.
صاد