دارم خواب میبینم که دارم خواب میبینم که دارم خواب میبینم که... و وقتی از آن عمیقترین خواب بیدار شوم، در خواب دیگری هستم که باید از آن هم بیدار شوم و باید باز بیدار شوم و باز بیدار شوم و باز بیدار شوم و... هیچوقت بیدار نمیشوم، انگار مُردهام. مرگ باید چنین چیزی باشد.
n re
من کِی خسته شدم، کجا تَرَک خوردم که دارم میشکنم؟
n re
«ز دلم دست بدارید که خون میریزد / قطرهقطره دلم از دیده برون میریزد...»
n re
بلا هیچوقت دور نیست.
n re
کدام رمانی، کدام شعری در تاریخ ادبیات ارزش این را دارد که غبار غصه بنشاند بر دل دخترکی؟
n re
اینطور که بادْ موهات را در هوای فکر من آشفته میکند، هیچوقت نمیتوانم فراموشت کنم. هیچوقت نمیتوانم رها شوم از غربتِ نبودنت.
n re
زنی که مدام توی خانه باشد دیوانه میشود، افسرده میشود.
n re
پیادهرو تمام نمیشود. کجا دارم میروم؟ خانه که این طرف نیست... خانه کجاست؟ آن خانه که دیگر خانه نیست بیلیلا.
Melina
میگویند مرگ خوابِ سنگین است. بمیرم که خوابم آرامترین خواب جهان باشد، سنگینترین و مرگترین خواب جهان باشد. اما میترسم مرگم هم آنقدرها سنگین نباشد و پس از مرگ هم کابوس ببینم. اگر مرگ هم مثل خوابهام باشد، دیگر به کجا میتوانم پناه ببرم؟
Melina
بدترین رویداد زندگی هر شخص احتمالاً همین است: اینکه کابوسهای آدم جان بگیرند و در بدترین روزهای زندگی، جلوِ چشمِ آدم رژه بروند. انگار بنشینی به تماشای فیلم زجرآوری که سالها پیش در کودکی دیدهای و ازش تصاویر محو و مبهمی در ذهنت مانده و آن تصاویر دوباره جان بگیرند و رشد کنند و تکثیر شوند.
n re