من جداً مرتکب اشتباه بزرگی شدم که او را رها کردم.
R
گفتم " اتفاقاً نقشت بهات میآید، و نقشی که از خودت بازی میکنی خوب ایفا میشود."
خیلی جدی گفت " من نقش بازی نمیکنم، اصلاً، من نیازی به بازی ندارم."
گفتم " اینکه برای مخالفانت خیلی بد است."
برآشفته گفت " من مخالف و دشمنی ندارم."
گفتم " اینکه برای دشمنانت باز هم بدتر است."
Hamid_R_khani
آینه تأییدکنندهٔ واقعیتی تکاندهنده بود، درست مثل بشقابی بود که غذای داخل آن را تا ته خورده باشند، مثل برشِ نانی بود که کوچک و کوچکتر میشد، دهانی تا اندازهای کثیف که من آن را با آستین کُتم پاکش میکردم. دیگر تمرین نکردم. کسی آنجا نبود که مرا از آینه بیرون بیاورد.
Hamid_R_khani
مثل ساعتهای متمادی بازی فوتبال لعنتی در مدرسهٔ شبانهروزی که میدانستیم وظیفهای جز خسته کردن دانشآموزان و در نتیجه جلوگیری از فکر کردن به دخترها نداشت
Hamid_R_khani