جان استنبک مردیست که از سیاهی و نفرت راه باز میکند. او برای گشودن این راه از هزاران بحران و بدبختی میگذرد، بیکاریها و دربهدریهای مردم و ستم سرمایهداران و بهرهکشی آنها را دیده و فقر و گرسنگی کسانی را احساس کرده است که زیر دندههای غولپیکر سرمایه جان کندهاند.
mohsen
آدمی در عرض چند روز به یک قصر هم عادت میکند و بعد طالب چیزهای دیگری میشود.
پویا پانا
یک مرد یا زن عاشق پنجاه ساله احساس ناهنجاری در آدم بهوجود میآورد.
پویا پانا
تنها چیزی که در دنیا ارزش دارد جوانیست و کسی که جوانیاش را از دست بدهد تقریباً مرده است.
پویا پانا
بلانکنها و دامادهایشان از اهالی فقیر، نادان، مغرور و خشن کنتاکی بودند. آنها بدون اثاثیه و بیهیچگونه وسایل زندگی از مشرق آمدند و تنها چیزی که همراه داشتند تعصب و عقاید سیاسیشان بود.
پویا پانا