بریدههایی از کتاب آتش نامیرا
۳٫۶
(۴۷)
اگر به اندازهٔ کافی روی یک تکه پارچه سخت و طولانی اشک بریزید، صرف نظر از این که قبلا به چه کسی تعلق داشته، لباس مورد نظر از آن لحظه به بعد به شما تعلق پیدا میکرد.
negar
این چیزی بود که او خود اغلب فراموش میکرد؛ اینکه یک شکست فرد را به یک بازندهٔ تمام عیار تبدیل نمیکند.
Zeinab
اینجا یادآوری سختی از این حقیقت بود که عاقبتِ همه یک چیز است؛ مرگ.
Mithrandir
از دست دادنِ فردی به خاطرِ یک اتفاق غیرمنتظره به اندازهٔ کافی بد بود، اما بدتر از آن این بود که کسی که عاشقش بودید شما را به این دلیل ترک کند که به اندازهٔ کافی لایقش نبودهاید.
zeinab.ghl
در حقیقت، این چیزی بود که او خود اغلب فراموش میکرد؛ اینکه یک شکست فرد را به یک بازندهٔ تمام عیار تبدیل نمیکند.
Azar
وقتی پدرش بیمار شد، وسوسهٔ دعا و نیایش دوباره برگشت. ابتدا با خود گفت شاید این تنها ساز و کار برای کنار آمدن با چنین دردی باشد؛ یک راه ساده برای اینکه حس کند زمانی که جهانِ اطرافش در حال فروپاشی است، باز هم میتواند کنترل را در دست داشته باشد. اما هر چه بیشتر دعا میکرد، احساس راحتی و آرامش خیالش هم بیشتر میشد. هر چند در ذهنش هیچ تردیدی نداشت که خدا برای نجات پدرش کاری نخواهد کرد ـهمانطور که برای نجات مادرش کاری نکرده بود ـ اما این بار به خودش اجازه داد از آرامشی که هنگام گفتگو با خدای خودش پیدا میکرد، لذت ببرد.
ن. عادل
او بلافاصله از اینکه دستش به قدری آسیب ببیند که نتواند برای مدتی موسیقی بنوازد، وحشتزده شد.
Mithrandir
مخفی کردن رازها برایش آسانتر به نظر میرسید. اما افشای رازها بسیار سخت بود.
zeinab.ghl
گاهی اوقات، آتش در طبیعت باعث میشد میوههای کاج باز شده و گیاهان چمنزار شکوفه دهند. آتش، درختان قدیمی و مُرده را از روی زمین محو میکرد تا راهی برای زندگی جدید باز شود. گاهی آتش نه به معنای ویرانی، بلکه به معنای تجدید حیات بود. گاهی آتش یک ضرورت، یک نیاز بود.
kimi_z_
اگه حواسِت به خودت نباشه، نمیتونی به بقیه هم کمک کنی
zeinab.ghl
تصاویرِ موجود در عکس در طی سالها محو و کدر شده بودند، درختان سبزِ پس زمینه حالا زرد بودند، رنگهای سیاه حالا خاکستری مایل به آبی و رنگهای سفید تا حدودی قهوهای شده بودند، اما وقتی آملیا به عکسِ روی دیوار نگاه میکرد، تنها چیزی که همیشه میتوانست در آن تصویر ببینید، عشق بود.
Mithrandir
«خدایا، من این رازو خیلی وقته تو دلم نگه داشتم. گفتنش با صدای بلند چه حس خوبی داره.»
zeinab.ghl
لبخند الی همانند لبخند پدرش در عکس روز عروسی بود. مهم نبود او در نهایت چه لباسی انتخاب میکرد؛ زیرا این لبخند برای بازگویی احساس درونیاش کافی بود.
zeinab.ghl
این راز احتمالا راز خوبی نبود، اما به هر حال هیچ رازی نمیتوانست به طور مطلق خوب باشد.
zeinab.ghl
در حالی که جهان پیرامون الی کمکم پیش چشمانش محو میشد، یکی از ویژگیهای مهم آتش را در ذهن مرور کرد؛ گاهی اوقات، آتش در طبیعت باعث میشد میوههای کاج باز شده و گیاهان چمنزار شکوفه دهند. آتش، درختان قدیمی و مُرده را از روی زمین محو میکرد تا راهی برای زندگی جدید باز شود. گاهی آتش نه به معنای ویرانی، بلکه به معنای تجدید حیات بود. گاهی آتش یک ضرورت، یک نیاز بود.
zeinab.ghl
اهمیتی نداشت آتش کجا را میسوزاند، یک خانه، یک شهر و یا یک چمنزار. به هر حال، آتش به همه جا ظاهر یکسانی میداد.
zeinab.ghl
اگر نمیتوانست قربانی را از چنگ آتش بیرون بکشد، پس نباید اجازه میداد خودش هم با او به داخل آتش کشیده شود.
zeinab.ghl
ترس و رگههایی از هیجان در وجودش زنده شدند؛ درست مثل میل ورود به یک ساختمان شعلهور؛ میدانست کار خطرناک و حتی مرگآوری است، اما آتش او را به سمت خود میخواند. دلیلش نه فقط نجات زندگی انسانهای دربند، بلکه هیجان، آدرنالین و حسِ رؤیارویی با ناشناختهها بود. این مربوط به بخشی از وجودش بود که در برخورد با حرارت سوزانندهٔ آتش او را به بازگشت و عقبنشینی ترغیب نمیکرد، بلکه با هیجان بیشتری به جلو میراند.
zeinab.ghl
درد همیشه هم بد نبود... گاهیاوقات، درد به معنای شروعِ یک زندگی جدید بود.
zeinab.ghl
دانستن برایش امن نبود. دانستنِ بیش از حد به او صدمه میزد.
zeinab.ghl
حجم
۳۴۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۴۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان