![کتاب امید در تاریکی اثر ربکا سولنیت کتاب امید در تاریکی اثر ربکا سولنیت](https://img.taaghche.com/frontCover/54738.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب امید در تاریکی
۳٫۵
(۶۸)
من در تابستانی به دنیا آمدم که دیوار برلین بالا رفت و بیست و هشت سال بعد که تصاویر زندهٔ فروپاشی آن را در نهم نوامبر ۱۹۸۹ تماشا کردم گریستم. دیوار عظیم مثل خود جنگ سرد ابدی به نظر میرسید و اهالی آلمان شرقی که از آن عبور میکردند و مردمی که در خیابان جشن گرفته بودند فراتر از حد تصور متحیر، شادمان و هیجانزده بودند.
Havisht
چیزی که «دههٔ شصت» نامیده میشود میراث درهم و تقسیمبندیهای بسیاری به جا گذاشت. اما همهچیز را به روی تردید و پرسش گشود و آن چیزی که در تمام تغییرات متعاقبش اساسیتر و فراگیر از همه بود از دست رفتن ایمان به اقتدار بود؛ اقتدار دولت، پدرسالاری، پیشرفت، سرمایهداری، خشونت و سفیدپوست بودن.
Havisht
پاسخها -بدیلها- همیشه واضح یا ساده نبودهاند اما با این وجود پرسشها و به پرسش کشیدنها مهم هستند.
Havisht
هرچقدر صحنه نمایشگر بیقدرتی ماست، سایهها رمز قدرت ما را بیان میکنند. این کتاب تاریخچهای بر سایهها، بر آن تاریکی است که امید آنجا خانه دارد.
Havisht
در ۱۹۰۰ این فکر که زنان باید حق رأی داشته باشند انقلابی بود؛ حالا این فکر که ما زنان نباید حق رأی داشته باشیم احمقانه است. اما هیچکس به عقب برنگشت تا از سافرجیستهایی که خود را به دروازههای قدرت زنجیر کردند، تمام پنجرههای باند استریت را شکستند، ماههای درازی در زندان سپری کردند، از خوراندن اجباری غذا و ارائهٔ چهرهای هیولاوار از ایشان در رسانهها رنج بردند عذرخواهی کند.
Havisht
یکی از شوکهای بزرگ چند سال اخیر برای من در یک ایستگاه پلیس در اسکاتلند اتفاق افتاد که حین گزارش کیف گمشدهام متوجه شدم به تصویر مجرمان تحت تعقیب چشم دوختهام؛ نه تصویر متجاوزان و جنایتکاران، بلکه عکس بچههایی با مدلهای عجیب و غریب مو و حلقههای روی صورت که در اعتراضاتی مثل کارناوال علیه سرمایه و تظاهرات دیگر شرکت کرده بودند و هرچند طبق معمولِ این اعتراضات کسبوکارهایی مختل شده بود، اما هیچ کسی آسیب ندیده بود. پس اینها مجرمانی بودند که بیشترین خطر را برای دولت داشتند؟ پس در این صورت دولت شکننده بود و ما قدرتمند بودیم.
Havisht
در سال ۲۰۰۵، آدام هوشیلد در کتاب خود زنجیرها را دفن کن این داستان را تعریف میکند که چطور چند نفر فعال معدود در یک کتابفروشی در خیابان دوم جرج یارد در لندن، در نزدیکی جایی که اکنون ایستگاه متروی بانک است، گرد هم آمدند. از بعد از آن لحظه آن چند نفر امیدوار جنبشی به راه انداختند که طی نیمقرن بردهداری را در امپراتوری بریتانیا منسوخ کرد و به جنبش فسخ بردهداری منجر شد که حدود یک ربع قرن بعد به بردهداری در ایالات متحده پایان بخشید. بخشی از این داستان راجع به تخیل و عزم راسخ چند چهرهٔ کلیدی است. اما بخشی از آن هم دربارهٔ تغییر درونیای است که به موجب آن تعداد کافی از مردم به این باور رسیدند که بردهداری شقاوت غیرقابلتحملی است و به آن پایان دادند، آن هم به رغم سودآوری نهاد بردهداری برای افراد قدرتمندی که از آن حمایت میکردند.
Havisht
شل تعریف میکند که چطور ایالات متحده جنگ ویتنام را باخت، چون به رغم برتری نظامی خارقالعاده نمیتوانست بر مردم آن کشور غلبه کند و سرانجام اعتماد و حمایت شهروندان خودش را از دست داد: «در دنیای نوینی که از نظر سیاسی متعهد است و مردم فعالی دارد، نه زور فینفسه، بلکه ارادهٔ جمعی آن مردم بود که تعیینکننده بود.» به بیان دیگر باور میتواند کاراتر از خشونت باشد. خشونت قدرت دولت است؛ تخیل و عدمخشونت قدرت جامعهٔ مدنی.
Havisht
فعال بزرگ حقوق بشر و ملیگرای ایرلندی راجر کیسمنت صد سال پیش دربارهٔ شکنجه و نسلکشی هولناک در جنگلهای استوایی پوتامایوی امریکای جنوبی تحقیق کرد و برای پایان بخشیدن به آن مبارزه کرد. از یادداشتهای روزانهاش اینطور برمیآید که هنگام انجام این وظیفهٔ خطیر زمان کافی داشت که مردان محلی خوشسیما را ستایش کند و دنبال پروانههای محلی با رنگهای درخشان بدود. خوشی به کنشگری خیانت نمیکند، بلکه آن را دوام میبخشد. و وقتی با سیاستی مواجه هستید که میکوشد شما را وحشتزده، ازخودبیگانه و منزوی کند، خوشی، کنشِ آغازینِ مناسبی برای طغیان است.
Havisht
اما این هم حقیقت دارد که دموکراسی در جنبشهای مردمی سرتاسر جهان به شیوههای یکسره نویی در حال شکوفایی است.
Havisht
حجم
۱۸۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۵ صفحه
حجم
۱۸۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۵ صفحه
قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان