بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
نفسی که میکشم تو هستی؛ خونی که در رگهایم میدود و حرارتی که نمیگذارد یخ کنم. امروز بیشتر از دیروز دوستت میدارم و فردا بیشتر از امروز. و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.
Nazanin
دست مرا بگیر. با تو میخواهم برخیزم. تو رستاخیز حیات منی.
Nazanin
ای پریوار در قالب آدمی
که پیکرت جز در خلوارهٔ ناراستی نمیسوزد! ـ
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه میکند؛
دریایی که مرا در خود غرق میکند
تا از همهٔ گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود.
Nazanin
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
Nazanin
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس.
wanell
خدا نیز نمیتواند طلوع آفتاب فردای ما را مانع شود. زیرا که ما ــ من و تو ــ برای فردایمان حتی به طلوع خورشید خدا نیز نیازی نداریم: قلب من و تو هست؛ و عشق، قلب ما را از خورشید فروزانتر میکند... ما برای فردای خود فقط به قلبهای فروزان یکدیگر اعتماد میکنیم.
wanell
معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است.
چه قدر در کنار تو مغرورم! ــ به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من میتپد، چه شاد و چه نیرومندم!
wanell
من به عشق گرامی تو نسبت به خود، و به عشق دیوانهوار خود نسبت به تو اعتماد دارم؛ و به خاطر همین اعتماد است که از این پس، با جرأت و با شهامت بیشتری زندگی میکنم.
wanell
میخواهم بگویم که سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است.
wanell
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو.
wanell
کاش میدانستی که حاضرم به جای هر دقیقه که با من از قلبت سخن بگویی، یک سال از عمرم را بدهم.
wanell
من پاکباختهٔ عشق تو هستم؛ عشقی که زندگی را جز برای آن نمیخواهم؛ عشقی که اگر نیست بگذار تا من نیز نباشم... عشقی که هستی مرا توجیه میکند، عشقی که علت و انگیزهٔ زندگی من است
wanell
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر، دوباره در من جوانه میزند.
سارا
چشمهای تو که مثل خون در رگهای من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند.
Nazanin
بدبختی فقط هنگامی به سراغ من میآید که ببینم آیدای من، لبخندش را فراموش کرده است.
Nazanin
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو.
Nazanin
آیدا! این که مرا به سوی تو میکشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمیانگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشههای ماست.
Nazanin
خوشا دمی که ما ــ تو و من ــ با موهای سپید، راضی از روزها و شبانی که به پشت سر نهادهایم، این سطوری را که قلب من، در فاصلهٔ کوتاهی از تو، در آرزوی بزرگ تو نوشتهاند، برای آخرین بار میخوانیم؛ گرداگرد خود به فرزندان و نوگان خود مینگریم و آن گاه چشمان ما با نگاهی خندان بر یکدیگر متوقف میشود. آهی از روی رضایت میکشیم و میگوییم:
«ــ افسوس! چه شیرین و چه کوتاه بود!»
Nazanin
من در آستانهٔ مرگی مأیوس، در آستانهٔ «عزیمتی نابهنگام» تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟
دستهای تو در دست من است. امید تو با من است. اطمینان تو با من است. چه چیز ممکن است بتواند مانع پیشرفت من شود؟
Nazanin
آن نویسندهٔ فرانسوی چه خوب گفته است که: صبر و تحمل، جرأت و شهامتِ مردم پرهیزکار است!
Mahdieh
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان