بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل خون در رگ های من | صفحه ۲۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل خون در رگ های من

بریده‌هایی از کتاب مثل خون در رگ های من

نویسنده:احمد شاملو
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۲از ۳۸۸ رأی
۴٫۲
(۳۸۸)
آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن، و گریز از شهر ــ که با هزار انگشت، به وقاحت پاکی آسمان را متهم می‌کند ــ. کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود و انسان با نخستین درد.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن، و گریز از شهر ــ که با هزار انگشت، به وقاحت پاکی آسمان را متهم می‌کند ــ. کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود و انسان با نخستین درد.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانهٔ من آوردی.
SomayehFatemi
خودت بهتر می‌دانی: من، برای آن که از خودم خبری بگیرم، باید از تو شروع کنم! ــ نفسی نمی‌کشم مگر این که با یاد تو باشد؛ قلبم نمی‌تپد مگر این که یادش باشد زندگی دوباره را از کجا شروع کرده است؛ مگر این که یادش باشد برای چه می‌تپد.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
هزار بار می‌بوسم‌شان. آن‌ها و تو را و خاطرهٔ عزیزت را.
کاربر ۶۵۵۷۸۰۰
کتیبه‌یی بر سردر آن خانه آویخته بودیم که بر آن نوشته بود: ای بیگانه که خلوت ما را می‌شکنی! همچنان که در خانهٔ ما به روی تو باز است، تو نیز بزرگواری کن و ما را از شنیدن عقاید خویش معاف دار. ما از دوزخ بیگانگی‌ها گریخته‌ایم، تا از برخورد با هر آنچه خوشایندمان نیست در امان باشیم. اگر به خانهٔ ما فرود می‌آیی، خلوت ما را مقدس شمار!
کاربر ۵۴۶۴۱۵۰
حالا، به انتظار فردا که تو را خواهم دید سعی می‌کنم زودتر بخوابم. اگر خوابم نبرد، این شب به قدر سالی طولانی خواهد شد.
رامتین کریمی
آن آینه که من می‌جستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی.
رامتین کریمی
من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگر چه چشم‌هایش گذاشتند که ببوسم‌شان، لبانش گریختند... نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند... چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
کاربر ۶۴۵۰۸۹۷
و فاصله تجربه‌ئی بیهوده است.
j
خسته، خسته، خسته! ــ این حاصل کار است. حاصل چهل و دو سه سال به اصطلاح: زندگی! خسته از طلوع و غروب، خسته از آدم‌ها، خسته از جان کندن، و دیگر، خسته از پوست‌کلفتی و نمردن!
j
فقط یک «عشق» هست و، یک خواهرش «حسادت»!
مهدی ابراهیمی
تو آخرین چوب کبریتی هستی که می‌باید به آتشی عظیم مبدل شوی و از زندگی من، در برابر سرمای مرگ در این بیابان پر از وحشت دفاع کنی... اگر این چوب نگیرد، مرگ در این برهوت حتمی است! ــ تو همهٔ امید من، تو پناهگاه گرم و روشن من هستی.
j
این عشق، مخلوطی است از شعر و موسیقی و خودمان!
j
من روح تو را دوست می‌دارم؛ و به همان اندازه «جسم» تو را ــ گوشت گرم و زندهٔ تو را، بوی تو را و پوست تو را و تن تو را دوست می‌دارم.
j
این جا بود؟ کنار من بود؟ این طعم دبش که روی لب‌های خودم احساس می‌کنم طعم آخرین بوسهٔ اوست؟ این لالایی سکرآوری که مرا این طور به خواب فرو برد، نفس او بود؟ زانوی او بود که گذاشت سرم را بر آن بگذارم؟ باور نمی‌کنم. آخر، این خوش‌بختی خیلی بزرگ است؛ این یک رویاست!
j
بگذار هر چه زودتر جلو این روزها و شب‌هایی را که مثل آب رودخانه در گذر است و زندگی مرا با حسرت و حرمان و ناکامی و یأس به طرف فنا می‌کشد بگیریم...
pouryani.amir
آیدای خوب من! روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می‌کنم که شعر، دوباره در من جوانه می‌زند. به بهار می‌مانی که چون می‌آید، درخت خشکیده شکوفه می‌کند. برای فردای‌مان چه رویاها در سر دارم! آن رنگین‌کمان دوردستی که خانهٔ ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می‌بوسند و در وجود یکدیگر آب می‌شوند... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پردهٔ نازکی می‌لرزاند در رویایی مداوم سیر می‌کنم. می‌دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله‌گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم، و هر دم می‌خواهم فریاد بکشم: «آیدای من! شتاب کن که در پس این اولمپ سحرانگیز، همهٔ خدایان به انتظار ما هستند!»
کاربر
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
Nazanin
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
Nazanin

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان